گیک کلاب

اخبار روز سینما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Raha
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

Raha

تایید هویت
عضویت
2024 , October 17
ارسال ها
323
محل سکونت
ایران
سلام اینجا سعی میکنم اخبار روز سینما رو قرار بدم دوستان شما هم کمک کنین...🌷🌷
 

تصویری از پشت صحنه‌ی فصل پنجم The Boys منتشر شد...​



تصویری از پشت صحنه‌ی فصل پنجم The Boys منتشر شد - گیمفا

تصویر جدیدی از پشت صحنه‌ی فصل پنجم سریال The Boys منتشر شده که می‌توانید آن را مشاهده کنید.

ساخت فصل پنجم سریال The Boys هم اکنون در جریان است و این فصل، فصل آخر این مجموعه خواهد بود. سریال The Boys بر اساس کمیک بوکی به همین نام و به نویسندگی گارث انیس و داریک رابرتسون ساخته شده است. تصویر پشت صحنه‌ی فصل پنجم این سریال را در ادامه مشاهده کنید.

تصویری از پشت صحنه‌ی فصل پنجم The Boys منتشر شد - گیمفا

جزئیاتی از داستان فصل پنجم سریال The Boys در دسترس نیست اما می‌دانیم که عنوان قسمت اول آن «Fifteen Inches of Sheer Dynamite» خواهد بود. آنتونی استار، کارل اوربان، جک مواید، ارین موریارتی، لاز آلونسو، تومر کاپون، کارن فوکوهارا و جنسن اکلس از ستارگان فصل پنجم هستند.

تاریخ پخش فصل پنجم سریال The Boys هنوز اعلام نشده است.

گیمفا
 

نقد و بررسی فیلم Megalopolis | آخرین فیلم فرانسیس فورد کاپولا...​




نقد و بررسی فیلم Megalopolis | آخرین فیلم فرانسیس فورد کاپولا - گیمفا

فیلم Megalopolis یکی از پر سر‌و‌صداترین فیلم‌های سال است. فیلمی که آخرین ساخته یکی از مشهورترین کارگردانان آمریکا یعنی فرانسیس فورد کاپولا محسوب می‌شود. کاپولا که بیش از ۳۰ سال است ساخت این فیلم را در ذهن داشته است؛ بالاخره موفق شد با تمام مشکلاتی که در بازاریابی پیدا کرد؛ نهایتا با پول شخصی خود و بدون کمک استودیو‌های بزرگ هالیوودی این اثر را به پرده جادویی برساند.

برخی از افراد در سینما به قدری بزرگ هستند که صحبت از آن‌ها در حقیقت صحبت از بخشی از تاریخ سینما است. فرانسیس فورد کاپولا هم دقیقا یکی از همین افراد برجستۀ سینما است که تأثیرش در سیر تحول هنر هفتم غیر قابل کتمان است. کاپولا در دهۀ ۶۰ میلادی همانند بسیاری از چهره‌های بزرگ (جک نیکلسن، پیتر باگدانوویچ، رابرت تاون، مارتین اسکورسیزی و …) توسط راجر کورمن فقید کشف شد و خیلی زود استعداد‌ش را به منصه ظهور گذاشت. کاپولا اگرچه دورۀ فیلمسازی پرنوسانی را طی کرده و جزو فیلمسازانی نبوده که همواره در بالاترین سطح قرار داشته باشند؛ اما سال‌هایی بوده که در جایگاهی قرار داشته که شاید بزرگترین فیلمسازان تاریخ هم چنین جایگاهی را تجربه نکرده بودند! طبیعتا اولین تصویری که با شنیدن نام فرانسیس فورد کاپولا به ذهن هر سینما‌دوستی خطور می‌کند؛ «دون کورلئونه»، «مافیای ایتالیا در قلب آمریکا» و نام پرابهت «پدرخوانده» Godfather است. کاپولا در سال ۱۹۷۲ فیلمی را ساخت که بدون شک از مهم‌ترین، جریان‌ساز‌ترین و ماندگارترین آثار تاریخ سینماست! پس از گذشت ۵ دهه از ساخت فیلم «پدرخوانده» کماکان این نام در بین سینمادوستان، نامی مقدّس تلقی می‌شود! کاپولا با ساخت سه‌گانۀ «پدرخوانده» نامش را در تاریخ سینما جاودان کرد و اگر کاپولا هیچ فیلم دیگری هم نمی‌ساخت و در خانه‌اش می‌نشست؛ باز هم او یکی از چهره‌های ماندگار تاریخ سینما باقی می‌ماند. اما کاپولا هیچ‌گاه اهل راحت‌طلبی نبوده و چنانچه در بررسی همین فیلم «مگالوپلیس» هم خواهید خواند؛ شخصی دغدغه‌مند بوده که چندان هم به مذاق سیاستمداران آمریکا خوش نیامده است. اوج این ماجرا و اوج هنرمندی و شهامت فرانسیس فورد کاپولا را می‌توان در مراحل ساخت و اکران فیلم بزرگ «اینک آخرالزمان» Apocalypse Now جُست. جایی که او و تیمش دست تنها در چنین پروژۀ بزرگی رها شدند و هیچ استودیوی هالیوودی از آنها پشتیبانی نکرد و کاپولا مجبور شد از اموال شخصی خود بگذرد و هرجور که شده بودجه لازم برای این پروژۀ عظیم را تأمین کند. کاپولا علاوه بر چنین آثار ماندگاری، آثار قابل توجه کمی هم نداشت. اگرچه می‌توان گفت در سه دهۀ اخیر نام فرانسیس فورد کاپولا از سطح اول فیلمسازی کاملا دور بود؛ اما کاپولا در طول ۶ دهه فیلمسازی خود ۲۴ فیلم سینمایی ساخت؛ تهیه‌کنندگی و نویسندگی آثار متعددی را برعهده گرفت و فیلم‌های قابل توجه دیگری از جمله «مکالمه» The Conversation، «دراکولای برام استوکر» Bram Stoker’s Dracula، «مرد باران‌ساز» The Rain Maker و چندین و چند فیلم دیگر را در کارنامۀ پر و پیمان خود دارد.

حال فرانسیس فورد کاپولای ۸۵ ساله، آخرین فیلمش «مگالوپلیس» را به روی پرده سینما برده است. فیلمی که از دهه ۹۰ سودای ساخت آن را در ذهنش می‌پرورانده و بنابه دلایل و مشکلات گوناگون نتوانسته این فیلم را بسازد. اما بالاخره در سال ۲۰۲۴ و به عنوان آخرین گام خود در هنر هفتم، به رغم تمام مشکلات فراوانی که داشت توانست این فیلم را با پول شخصی خود (۱۲۰ میلیون دلار بودجه) اکران کند. اما این فیلم در جشنواره کن، مورد انتقاد قرار گرفت و در باکس‌آفیس هم به یکی از سنگین‌ترین شکست‌های تجاری تبدیل شد و کمتر از ۱۴ میلیون دلار فروخت! اما شخصا اثر آخر کاپولا را با تمام ضعف‌های فراوان و متعددش (که از تبدیل شدن به فیلمی خوب و با کیفیت جلوگیری می‌کند)، اثری قابل احترام از فیلمسازی ماندگار می‌دانم که هنوز و در سن ۸۵ سالگی حرف‌های ناگفتۀ زیادی برای گفتن دارد و کماکان دغدغۀ انسانی دارد. در ادامه به بررسی «مگالوپلیس» می‌پردازم.

نقد و بررسی فیلم Megalopolis | آخرین فیلم فرانسیس فورد کاپولا - گیمفا
فرانسیس فورد کاپولا
فیلم «مگالوپلیس» در ابتدا با ۲ نما آغاز می‌شود که یادآور شهر نیویورک است. در بخش‌های مختلف فیلم، متنی به صورت نوشته روی صفحه قرار می‌گیرد که چندان ارتباطی با داستانِ فیلم ندارد اما به نظر می‌رسد این متن‌ها، حرف‌های دل فرانسیس فورد کاپولای ۸۵ ساله است که نتوانسته چنین متونی را در قالب اثر سینمایی بگنجاند و مجبور شده است چنین موضوعاتی را به مانند نامه‌های شخصی در لابه‌لای سکانس‌های فیلم منتشر کند. فیلم با یک حکاکی بر روی دیوار ساختمان آغاز می‌شود:

جمهوری آمریکایی ما چندان با روم باستان فرقی ندارد. آیا می‌توانیم گذشته و میراث فوق‌العاده عظیمش را حفظ کنیم؟ یا ما هم عین روم باستان قربانی میل سیری ناپذیر عده انگشت‌شماری به قدرت میشیم؟!
فرانسیس فورد کاپولا واضحا در این فیلم دغدغه‌های متعددی دارد و حالا که به پایان عمر خویش نزدیک شده است؛ قصد دارد تا جای ممکن ناگفتنی‌های خود را در قالب فیلم شخصی خود به بیننده منتقل کند. یکی از بزرگترین دغدغه‌های او، نظم نوین جهانی است. جایی که اختلاف طبقاتی، ظلم و بی‌عدالتی بیداد می‌کند و فرانسیس فورد کاپولای ۸۵ ساله هم سعی دارد انتقادات جدی خود را به چنین ساختاری وارد کند و از طریق مقایسۀ نظم نوین جهانی (که آن را امپراطوری روم نو می‌خواند) با امپراطوری روم باستان، چنین هشداری را بدهد که ما هم دقیقا داریم همان راه گذشته را می‌رویم و تاریخ تکرار خواهد شد و این امپراطوری هم اگر قرار باشد کماکان با چنین فرمانی حرکت کند محکوم به فنا و نابودیست. در طول فیلم تشبیه شهر روم نو (که می‎‌توان آن را نماد آمریکای فعلی و نظم نوین جهانی در نظر گرفت) به روم باستان به وفور دیده می‌شود. از مجسمه‌های بزرگی که در جای‌جای شهر دیده می‌شود بگیرید تا حکاکی‌های روی دیوار‌ها تا نوع لباس‌هایی که کاراکتر‌ها به تن می‌کنند تا حتی اسامی شخصیت‌ها و در اوج اینها، سکانس بازسازی کولوسئوم (نماد روم باستان) و مجلس عیش و نوش و نمایش و رقصی که اجرا می‌شود تا کاپولا بار‌ها به ما گوشزد کند در نظام جدید، ما تقریبا همان امپراطوری روم باستان را شاهد هستیم. همان اختلاف طبقاتی را شاهد هستیم. کماکان اکثریت مردم ناراضی، فقیر و در تنگنا هستند و عده‌ای مشغول خوش‌گذرانی و شرکت در مجالس پرشکوهی هستند که مردم حتی در خوابشان هم نمی‌توانند ببینند.

در چنین دنیای درحال فروپاشی‌ای است که شخصیتی به نام سزار کاتیلینا (با نقش آفرینی آدام درایور) ظاهر می‌شود و قرار است منجی بشر باشد. او حتی قابلیت توقف زمان را هم دارد و مکتشف ماده‌ای به نام «مگالون» بوده که از طریق آن حتی جایزه نوبل را هم کسب کرده است. حالا او قصد دارد مادۀ مگالون را در اختیار مردم بگذارد و دنیایی بسازد که با عشق اداره شود و بشریت را از این نظام آلوده و فاسد نجات دهد. اما سزار نمی‌تواند به سادگی به هدف خود دست یابد چرا که قدرت در دست کسانی است که واضحا به این سادگی‌ها قدرت را واگذار نخواهند کرد. یکی از مخالفان جدی سزار، شهردار فرانکلین سیسرو (با نقش آفرینی جان کارلو اسپوزیتو) است که به هیچ یک از برنامه‌های سزار اعتماد ندارد و معتقد است باید با روش‌های مرسوم، شهر را نجات داد.

نقد و بررسی فیلم Megalopolis | آخرین فیلم فرانسیس فورد کاپولا - گیمفا
تصویری از فیلم Megalopolis (2024) | شهر خیالی «نیو روم» همان نیویورک است که با روم باستان تلفیق شده است.
اما نکته‌ای که فیلم سعی دارد از آن به عنوان محرّک اصلی روایت و پل ارتباطی با بیننده استفاده کند کاراکتر دختر شهردار، جولیا سیسرو با نقش آفرینی ناتالی امانوئل است. کاپولا سعی دارد از طریق این کاراکتر درام و عاشقانه خلق کند که در ادامه به بررسی موفقیت یا عدم موفقیت او خواهیم پرداخت. فیلم از همان لحظات ابتدایی معرفی جولیا، این حس را به شکلی واضح به بیننده منتقل می‌کند که او شیفته سزار است. از طرفی پدر او با سزار مخالف جدی یکدیگر حساب می‌شوند و حالا قرار است جولیا بین این دو نفر در نقش یک میانجی ظاهر شود تا کاپولا یکی دیگر از مفاهیم مورد نظر خود را بیان کند. اینکه مفاهیم بزرگی مثل عشق و خانواده حتی می‌توانند دو ایدئولوژی مخالف را هم سر یک سفره قرار دهند.

تا بدینجا دربارۀ موضوعات قابل تأملی که فیلمساز بزرگی به نام کاپولا سعی داشته در فیلم شخصی‌اش مطرح کند نوشته‌ام. اما بین ایدۀ ذهنی فیلمساز تا اثر نهایی فاصله‌ای به اندازۀ سینما وجود دارد. هر چقدر فیلمساز قوی‌تر باشد این فاصله به صفر نزدیک‌تر می‌شود و چه بسا حتی از ایدۀ خودآگاه فیلمساز هم فراتر رفته و به اثری بزرگتر هم تبدیل می‌شود. اما شوربختانه کاپولای سال ۲۰۲۴ فردی است که سال‌های سال است با سطح اول فیلمسازی فاصله دارد و در فیلم آخر او هم این فاصله به شکلی واضح نمایان می‌شود. حقیقتا بنده کاپولا را بیشتر یک کارگردان بزرگ می‌دانم نه یک نویسندۀ بزرگ! کاپولا در کارگردانی فوق‌العاده است. او در آثارش به قدری بر روی میزانسن مسلط بوده و به قدری قدرتمندانه تیم فیلمبرداری، نورپردازی، بازیگری و صدا را هدایت می‌کند که حقیقتا ستایش برانگیز است و کمتر کارگردانی در سطح کاری او پیدا می‌شود. اما کاپولا در نگارش فیلمنامه اغلب کمیتش لنگ می‌زده است! کاپولا در طی ۶،۷ دهه فیلمسازی نویسندگی ۲۵ فیلمنامه را برعهده داشته است که برخی از این‌ها آثار خودش نبوده‌اند (مثل The Great Gatsby 1974) و برخی دیگر مثل «پدرخوانده ۱و۲و۳» و «اینک آخرالزمان» جزو آثار برجسته خودش بوده‌اند. اما نکته‌ای که وجود داشته این است که کاپولا همۀ این آثار را اولا در دوران اوج خودش در دهه ۷۰ نوشته است و ثانیا او با نویسندگانی چون رابرت تاون، ماریو پوزو و چندی دیگر همکاری کرده است و به تنهایی دست به نگارش فیلمنامه نزده است. اما کاپولا تصمیم گرفته است فیلم آخرش «مگالوپلیس» را به تنهایی بنویسد و کارگردانی کند و همین موضوع به پاشنه آشیل فیلم تبدیل شده است.

حقیقتا با فیلمی به شدت آشفته و شلخته روبه‌رو هستیم که هر چقدر بیشتر به این آشفتگی فکر کنیم؛ ناامید‌تر می‌شویم. شخصیت‌پردازی‌های فیلم همگی در سطحی پایین قرار دارند؛ روایت بسیار آشفته است و تمرکز معینی ندارد. هر سکانس برای خودش ساز جداگانه‌ای می‌زند و تدوین هم به آشفتگی فیلمنامه افزوده است. شخصیت‌هایی در فیلم حضور دارند که هیچ تأثیری در خط داستانی ندارند و واقعا دلیل حضورشان در فیلم مشخص نیست! حتی بسیاری از اتفاقات در روند داستانی با منطق روایی همخوانی ندارد و غیرقابل باور است! نکته عجیب این است که فیلم حتی نمی‌تواند مادۀ مگالون را درست به بیننده معرفی کند و ما به هیچ وجه این ماده را درک نمی‌کنیم و از این عجیب‌تر مفهوم توقف زمان در فیلم است که به جز یک نماد، هیچ نقش روایی در فیلم ندارد و کاملا پوچ و بیهوده است! جدا از همۀ این آشفتگی‌ها، هیچ درامی در طول فیلم ساخته نمی‌شود و همه مفاهیمی که مطرح می‌شوند فاقد پرداخت هستند و در سطحی شعاری باقی می‌مانند!

بنابراین فیلم از منظر فیلمنامه و تدوین واقعا در سطحی بسیار ضعیف قرار دارد و به هیچ وجه قابل دفاع نیست. اما حقیقتا «مگالوپلیس» همانند دیگر آثار کاپولا در اجرا و میزانسن قابل دفاع و جذاب است. اگرچه جلوه‌های ویژه فیلم کیفیت بالایی ندارد اما نوع نورپردازی، نوع فیلمبرداری، نوع طراحی صحنه و علی‌الخصوص طراحی لباس (که سعی شده تلفیقی میان لباس‌های روم باستان و مدرن باشد) همگی در کیفیتی بالا قرار دارند و با اثری خوش رنگ و لعاب طرف هستیم.

نقد و بررسی فیلم Megalopolis | آخرین فیلم فرانسیس فورد کاپولا - گیمفا
تصویری از فیلم Megalopolis (2024) | با فیلمی بسیار شلخته طرف هستیم که از منظر فیلمنامه بسیار ضعیف است. اما نمی‌توان منکر سینماتوگرافی خوب اثر شد.
فارغ از تمام مواردی که گفته شد و تمام ضعف‌های متعدد فیلم، کاپولا واضحا دغدغه دارد و سعی کرده است حرف‌هایی که در دلش باقی مانده است را در آخرین فیلم سینمایی خود به مخاطبان بزند. کاپولا با مقایسۀ آشکار میان روم باستان و روم نو (آمریکای فعلی) این دو ابرقدرت بزرگ تاریخ را در کنار یکدیگر قرار می‌دهد و سعی دارد از این نظام طبقاتی فاسد ناعادلانه به طور جدی انتقاد کند و نسبت به نابودی آن هشدار دهد. کاپولا حتی فراتر از حرف‌های سیاسی رفته و انسان را رو به زوال می‌بیند و نسبت به آینده بشریت نگران است. البته او در فیلمش خوشبین است که بالاخره بشر راه رهایی را خواهد یافت و این عشق است که انسان را از این منجلاب رها خواهد کرد.

ترجیح می‌دهم در پایان نقد و بررسی فیلم «مگالوپلیس» همان حرف‌های پایانی سزار خطاب به مردم را بازگو کنم تا وداع ما عاشقان سینما با کاپولا با همان جملاتی باشد که خودش دوست داشته به ما گوشزد کند:

انسان؛ به چی میگن؟! ازش چی میدونیم؟ از خدایانش چی؟! از آزادی، عشق، مهربانی، ذهن، مرگ، تقدیر. تقدیر. من نگران جایگاهم در تاریخ نیستم. اونچه که بابتش نگرانم زمان، آگاهی و شهامته. ولی آیا زمان چیزی جز خطی منحنی از گذشته و آینده است که اطراف ما رو احاطه کرده؟ آیا آگاهی چیزی فراتر از فوران روح از درون خودشه؟ و آیا شهامت چیزی جز آغاز گفتمانی حیاتیه؟ ما باید درباره مسیر آینده بحثی جامع و اساسی داشته باشیم. باید تک تک آدم‌های دنیا در این بحث شریک باشند. بدهی رو از بین ببرید. دنیا رو از محله‌های فقیرنشین پاک کنید که خانواده‌های ثروتمند شما رو به زندگی در اونجا سوق دادند! شما با این حق انتخاب به دنیا آمدید که هر کسی که میخواید باشید و باید انتخاب کنید. نذارید آیندگان بگن ما خودمون رو در حد جانورانی وحشی و بی‌مغز که مایه ننگ بودند تنزل دادیم. انسان به درستی به عنوان معجزه‌ای خارق‌العاده شناخته می‌شه. معجزه‌ای مورد تحسین تمام جانداران دیگه! ما از جنس آرزو‌ها و رویاهایمان هستیم. مادر طبیعت به ما نبوغی داد تا آینده‌ای به شدت زیبا رو ببینیم و نباید به این سادگی‌ها از کنارش بگذریم. دروازه‌های مگالوپلیس باز شده! برید و بدونید که نسل بشر از این نقطه عطف به عقب برنمی‌گرده!
نقد و بررسی فیلم Megalopolis | آخرین فیلم فرانسیس فورد کاپولا - گیمفا
تصویری از فیلم Megalopolis (2024) | آخرین قابِ آخرین فیلم کاپولا نمایی از یک نوزاد که نمادی از نسل آینده است که امیدوار است سرنوشتی روشن داشته باشند.
نقد و بررسی فیلم Megalopolis | آخرین فیلم فرانسیس فورد کاپولا - گیمفا
تصویری از فیلم Megalopolis (2024) | آخرین قاب فرانسیس فورد کاپولا در سینما : «من به نسل انسان و تمام گونه‌هایی که از آن محافظت می‌کنیم با تمام وجود ضمانت می‌دهم: یک زمین جدایی ناپذیر، با عمری طولانی، همراه با آموزش و عدالتی برای همه.» پ.ن: عددی که به رومی نوشته شده است MMXXIV” : 2024″
فیلم «مگالوپلیس» آخرین اثر فرانسیس فورد کاپولای بزرگ است که پس از ۶ دهه فعالیت در عرصه سینما و ساخت فیلم‌های ماندگاری مثل سه‌گانه «پدرخوانده» سعی داشته که حرف‌های شخصی خودش را به مخاطب بزند. متأسفانه با فیلمی بسیار آشفته و ضعیف روبه‌رو هستیم که نتوانسته به سینما تبدیل شود. اما در همین حال «مگالوپلیس» اثری قابل احترام از فیلمسازی قابل احترام است که دغدغه‌مندی او و عشقش نسبت به سینما در سن ۸۵ سالگی، قابل ستایش است.

گیمفا
 

نقد و بررسی فیلم Cuckoo | چه کوکوی بدآوازی!...​




نقد و بررسی فیلم Cuckoo | چه کوکوی بدآوازی! - گیمفا

کوکو پرنده‌ای است که تخم خود را داخل لانه پرندگان دیگر می‌گذارد تا پرنده صاحب لانه جوجه او را بزرگ کند. جوجه کوکو وقتی از تخم بیرون می‌آید، تخم‌های میزبان را بیرون می‌اندازد تا پرنده میزبان از او مانند جوجه خودش مراقبت کند. به این عمل جوجه‌گذاری انگلی می‌گویند.

فیلم «Cuckoo» بر اساس نوع زندگی پرنده کوکو شکل گرفته است و چون در ژانر سینمای وحشت قرار دارد از لحاظ ایده می‌تواند بسیار جذاب باشد اما این‌که این ایده جذاب تا چه حد توانسته در عمل ساخته و پرداخته شود موضوعی است که در نقد فیلم به آن می‌پردازیم.

داستان فیلم حول محور شخصیت «گرچن» (با بازی هانتر شیفر) قرار دارد. دختر نوجوانی که به‌تازگی مادر خود را از دست داده است و تصمیم دارد برای ادامه زندگی با پدر و نامادری خود همراه شود. حس تنهایی و فاصله‌ای که او سعی دارد از خانواده داشته باشد با نشستن در ماشین حمل بار و دوری از ماشین پدر در ابتدای فیلم به‌خوبی ساخته می‌شود. «گرچن» به محض شنیدن پیشنهاد آقای «کونیگ» (صاحب‌ هتل با بازی دن استیونز) برای کار در هتل، این موضوع را می‌پذیرد تا زمان فاصله گرفتن از خانواده را افزایش دهد. تماس تلفنی با منزل مادر و شنیدن صدای او از پیغام‌گیر تلفن هم المانی است که تنهایی کاراکتر اصلی داستان را به اوج خود می‌رساند. بنابراین شخصیت‌پردازی «گرچن» در همان شروع داستان تا حد قابل قبولی تکمیل می‌شود. اما آیا کارگردان از این شخصیت ساخته شده می‌تواند در روند داستان‌پردازی خود استفاده کند؟

نقد و بررسی فیلم Cuckoo | چه کوکوی بدآوازی! - گیمفا

کاراکتر دیگری که «گرچن» به محض ورود به محل زندگی جدید با او مواجه می‌شود دکتر «بونومو» (با بازی گروشات مدنی بازیگر ایرانی اتریشی) است که در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کند. نحوه معرفی هر دو کاراکتر «کونیگ» و «بونومو»، بذر تعلیق را در دل مخاطب می‌کارد. هرچند هر دو نفر در نظر «گرچن» بسیار مهربان و موجه ظاهر می‌شوند اما فیلم این هنر را دارد که حس مرموز بودن آن‌ها را به بیننده دیکته کند. در واقع مخاطب می‌داند که موضوعی غیر عادی وجود دارد اما کاراکتر اصلی نمی‌داند و این یعنی تعلیق.

اما به محض پایان شخصیت‌پردازی کاراکتر اصلی داستان و کاشتن بذر تعلیق در مقدمه فیلم، مشکلات کارگردانی به‌تدریج آشکار می‌شود. «تیلمان سینگر» (کارگردان و نویسنده فیلم) به شات‌های ترسناکی رو می‌آورد که به هیچ عنوان وحشت‌آور نیست. حضور غافل‌گیرانه «کونیگ» در پشت شیشه ماشین پدر (لوئیز با بازی مارتن سوکاس)، سکوت حکم‌فرما در لحظه حضور «گرچن» در سرویس بهداشتی و باز شدن آنی درب شاید در فیلم‌نامه شوک وحشت ایجاد کند اما کارگردان قادر نیست به‌وسیله آن‌ها بیننده را بترساند. همچنین ضعف داستان‌پردازی تعلیق شکل گرفته در ابتدای فیلم را نیز از بین می‌برد. حضور شخص مرموزی در کابین کناری سرویس بهداشتی که «گرچن» در آن قرار دارد، نوع وحشت‌انگیزی داستان را عوض کرده و عملا چیزی به تعلیق شکل‌گرفته اضافه نمی‌کند.

این معضلات ایجاد شده باعث می‌شود کارگردان در مسیری قرار بگیرد که حتی در ساختن المان‌های اولیه سینمای وحشت هم دچار مشکل شود. صدای پرندگان در تاریکی و سکوت وهم‌آور جنگل ابتدایی‌ترین المانی است که می‌تواند ایجاد ترس کند که کارگردان در ساختن این مسئله نیز ناموفق است. عامل اصلی وحشت (با بازی کالین مورو) بعد از گذشت ۳۰ دقیقه از فیلم ظاهر می‌شود و به تعقیب «گرچن» در جاده جنگلی می‌پردازد. کارگردان سعی دارد با استفاده از تکنیک نور و سایه در این لحظات ترس را به مخاطب القا کند و تعلیق را افزایش دهد که باز هم شاید از لحاظ فیلم‌نامه‌ای قابل قبول باشد اما در لحظه اجرا عملا وحشتی نمی‌سازد. مشکل عمده‌تر در ارتباط با این کاراکتر عامل وحشت، گریم او است. در واقع فارغ از بحث شخصیت‌پردازی، کارگردان به‌صورت تیپیکال هم قادر به ساختن یک کاراکتر وحشت‌آور نیست.

نقد و بررسی فیلم Cuckoo | چه کوکوی بدآوازی! - گیمفا

کارگردان برای جبران این نواقص، فیلم را به سمت‌ و سویی می‌برد که شرایط را وخیم‌تر می‌کند. نشان دادن صحنه‌های خون‌ریزی و بخیه‌زدن سر با فاصله نزدیک موضوعی نیست که در دل ژانر این فیلم‌ قرار بگیرد و اضافه شدن این نوع ترس پوشالی، تعلیق داستان را ضعیف و کم‌رنگ می‌کند. نبوغی هم که آقای «سینگر» با گیر افتادن کاراکترها در یک چرخه زمانی هنگام مواجه با کاراکتر عامل وحشت به خرج می‌دهد، بیشتر شبیه ادا و اطوار است و با تکرار چندباره آن مشخص است که از این کار خود بسیار لذت برده است.

هر چقدر فیلم در بحث شخصیت‌پردازی «گرچن» در ابتدای داستان موفق عمل کرد اما در خصوص شخصیت‌پردازی سایر کاراکترها کوچک‌ترین تلاشی نمی‌کند. کاراکتر پدر به هیج عنوان شکل نمی‌گیرد و رابطه سرد او با «گرچن» در حد یک دعوای کوچک باقی می‌ماند. نامادری (بث با بازی جسیکا هنویک) و خواهر «گرچن» (الما با بازی میلا لیو) نیز که نقش قربانیان داستان را دارند هرگز ساخته نشده و به شخصیت آن‌ها پرداخته نمی‌شود و فقط ظاهر کاراکترهای داستان جوجه کوکو و پرنده میزبان را یدک می‌کشند. اوضاع برای کاراکتر «هنری» (مردی که به دنبال انتقام‌جویی از کونیگ است) تا حدودی بهتر است و حداقل از لحاظ بازه زمانی، مدت بیشتری در داستان حضور دارد.

کارگردان برای آن‌که بتواند مخاطب را با شخصیت «گرچن» بیشتر همراه کند، احساسات اضافی را وارد داستان او می‌کند. تماس او با تلفن منزل مادر که در ابتدای فیلم روند شخصیت‌پردازیش را تکمیل کرده بود و مخاطب حس تنهایی او را پذیرفته بود، به‌قدری در فیلم تکرار می‌شود که حالت سانتی‌مانتال به خود می‌گیرد و اشک‌های سرازیر شده از چشمهایش، حس شکل گرفته در مخاطب را می‌شوید و از بین می‌برد. اگر کارگردان روند درست داستان‌پردازی در همان پانزده دقیقه ابتدایی را ادامه می‌داد دیگر نیازی به این موارد اضافی نبود.

تعلیق از بین رفته در فیلم برای لحظات کوتاهی مجددا بیننده را درگیر خود می‌کند. سکانس مواجهه «الما» با مادر واقعی خود در بیمارستان می‌توانست به نقطه‌عطفی در فیلم مبدل گردد. حضور آقای «کونیگ» و دکتر «بونومو» در این سکانس که در ابتدای نقد به وجود شک‌برانگیزشان در داستان اشاره کردیم، حس ترس مخاطب را بازیابی می‌کنند. هرچند حضور دکتر «بونومو» بر خلاف آقای «کونیگ» در داستان بسیار کوتاه است و ممکن است حس برگرفته شده از او در دل مخاطب کم‌رنگ شده باشد اما روند درست داستان در ابتدای فیلم باعث می‌شود کارگردان آن‌چه را که در شروع داستان کاشته بود حالا بتواند برداشت کند، اما این تعلیق شکل گرفته نیز در حد چند دقیقه یا بهتر است بگوییم چند ثانیه بیشتر طول نمی‌کشد و از بین می‌رود.

روند شکل‌گیری داستان در فیلم‌نامه بر خلاف کارگردانی تا حد زیادی قابل قبول است. فیلم‌نامه دنبال عوض کردن داستان و غافل‌گیری و ایجاد شوک در مخاطب نیست. کاراکترهای منفی از ابتدای داستان مشخص هستند و در پایان کار هم جای خود را به شخصیت‌های دیگر نمی‌دهند بنابراین تعلیق کوچکی که در فیلم شکل می‌گیرد از فیلم‌نامه قابل قبول آن است که متاسفانه به‌دلیل ضعف تکنیکال کارگردانی و اشتباهات مکرر در روند داستان‌پردازی به سرانجام نمی‌رسد.

نقد و بررسی فیلم Cuckoo | چه کوکوی بدآوازی! - گیمفا

ایده ساخت فیلم «Cuckoo» که از زندگی پرنده‌ای به همین نام الهام گرفته شده است بسیار جذاب است. مقدمه فیلم در روند شخصیت‌پردازی کاراکتر اصلی داستان بسیار موثر است و مواجهه اولیه مخاطب با دو کاراکتر منفی فیلم، بذر تعلیق را در دل او می‌کارد. اما ضعف فیلم در به تصویر کشیدن شات‌های ترسناک و عوض کردن مسیر داستان‌پردازی، تعلیق شکل گرفته را کم‌رنگ می‌کند و کارگردان برای جبران این مشکلات مجبور است به المان‌هایی مانند نشان دادن صحنه‌های خون‌ریزی از فاصله نزدیک و گیر افتادن کاراکترها در یک چرخه زمانی رو بیاورد که هرگز با فرم فیلم همخوانی ندارد و شبیه به یک ادای غیر سینمایی می‌شود. حضور کاراکتر عامل وحشت به‌قدری از لحاظ گریم و فیزیکال ضعیف است که تبدیل به یک تیپ سینمایی ترسناک هم نمی‌شود و فیلم در شکل‌دهی ابتدایی‌ترین المان‌های این ژانر ناموفق عمل می‌کند. شخصیت‌پردازی سایر کاراکترهای مکمل نیز تحت تاثیر روند اشتباه مسیر داستان قرار می‌گیرد و کارگردان در انجام این مورد نیز ناموفق است. بنابراین تعلیق شکل گرفته در ابتدای داستان که برای لحظاتی در سکانس‌های پایانی مجددا ظاهر می‌گردد از فیلم‌نامه نسبتا قابل قبول آن است که با کارگردانی ضعیف از بین می‌رود.


گیمفا
 

نقد و بررسی فیلم Cuckoo | چه کوکوی بدآوازی!...​




نقد و بررسی فیلم Cuckoo | چه کوکوی بدآوازی! - گیمفا

کوکو پرنده‌ای است که تخم خود را داخل لانه پرندگان دیگر می‌گذارد تا پرنده صاحب لانه جوجه او را بزرگ کند. جوجه کوکو وقتی از تخم بیرون می‌آید، تخم‌های میزبان را بیرون می‌اندازد تا پرنده میزبان از او مانند جوجه خودش مراقبت کند. به این عمل جوجه‌گذاری انگلی می‌گویند.

فیلم «Cuckoo» بر اساس نوع زندگی پرنده کوکو شکل گرفته است و چون در ژانر سینمای وحشت قرار دارد از لحاظ ایده می‌تواند بسیار جذاب باشد اما این‌که این ایده جذاب تا چه حد توانسته در عمل ساخته و پرداخته شود موضوعی است که در نقد فیلم به آن می‌پردازیم.

داستان فیلم حول محور شخصیت «گرچن» (با بازی هانتر شیفر) قرار دارد. دختر نوجوانی که به‌تازگی مادر خود را از دست داده است و تصمیم دارد برای ادامه زندگی با پدر و نامادری خود همراه شود. حس تنهایی و فاصله‌ای که او سعی دارد از خانواده داشته باشد با نشستن در ماشین حمل بار و دوری از ماشین پدر در ابتدای فیلم به‌خوبی ساخته می‌شود. «گرچن» به محض شنیدن پیشنهاد آقای «کونیگ» (صاحب‌ هتل با بازی دن استیونز) برای کار در هتل، این موضوع را می‌پذیرد تا زمان فاصله گرفتن از خانواده را افزایش دهد. تماس تلفنی با منزل مادر و شنیدن صدای او از پیغام‌گیر تلفن هم المانی است که تنهایی کاراکتر اصلی داستان را به اوج خود می‌رساند. بنابراین شخصیت‌پردازی «گرچن» در همان شروع داستان تا حد قابل قبولی تکمیل می‌شود. اما آیا کارگردان از این شخصیت ساخته شده می‌تواند در روند داستان‌پردازی خود استفاده کند؟

نقد و بررسی فیلم Cuckoo | چه کوکوی بدآوازی! - گیمفا

کاراکتر دیگری که «گرچن» به محض ورود به محل زندگی جدید با او مواجه می‌شود دکتر «بونومو» (با بازی گروشات مدنی بازیگر ایرانی اتریشی) است که در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کند. نحوه معرفی هر دو کاراکتر «کونیگ» و «بونومو»، بذر تعلیق را در دل مخاطب می‌کارد. هرچند هر دو نفر در نظر «گرچن» بسیار مهربان و موجه ظاهر می‌شوند اما فیلم این هنر را دارد که حس مرموز بودن آن‌ها را به بیننده دیکته کند. در واقع مخاطب می‌داند که موضوعی غیر عادی وجود دارد اما کاراکتر اصلی نمی‌داند و این یعنی تعلیق.

اما به محض پایان شخصیت‌پردازی کاراکتر اصلی داستان و کاشتن بذر تعلیق در مقدمه فیلم، مشکلات کارگردانی به‌تدریج آشکار می‌شود. «تیلمان سینگر» (کارگردان و نویسنده فیلم) به شات‌های ترسناکی رو می‌آورد که به هیچ عنوان وحشت‌آور نیست. حضور غافل‌گیرانه «کونیگ» در پشت شیشه ماشین پدر (لوئیز با بازی مارتن سوکاس)، سکوت حکم‌فرما در لحظه حضور «گرچن» در سرویس بهداشتی و باز شدن آنی درب شاید در فیلم‌نامه شوک وحشت ایجاد کند اما کارگردان قادر نیست به‌وسیله آن‌ها بیننده را بترساند. همچنین ضعف داستان‌پردازی تعلیق شکل گرفته در ابتدای فیلم را نیز از بین می‌برد. حضور شخص مرموزی در کابین کناری سرویس بهداشتی که «گرچن» در آن قرار دارد، نوع وحشت‌انگیزی داستان را عوض کرده و عملا چیزی به تعلیق شکل‌گرفته اضافه نمی‌کند.

این معضلات ایجاد شده باعث می‌شود کارگردان در مسیری قرار بگیرد که حتی در ساختن المان‌های اولیه سینمای وحشت هم دچار مشکل شود. صدای پرندگان در تاریکی و سکوت وهم‌آور جنگل ابتدایی‌ترین المانی است که می‌تواند ایجاد ترس کند که کارگردان در ساختن این مسئله نیز ناموفق است. عامل اصلی وحشت (با بازی کالین مورو) بعد از گذشت ۳۰ دقیقه از فیلم ظاهر می‌شود و به تعقیب «گرچن» در جاده جنگلی می‌پردازد. کارگردان سعی دارد با استفاده از تکنیک نور و سایه در این لحظات ترس را به مخاطب القا کند و تعلیق را افزایش دهد که باز هم شاید از لحاظ فیلم‌نامه‌ای قابل قبول باشد اما در لحظه اجرا عملا وحشتی نمی‌سازد. مشکل عمده‌تر در ارتباط با این کاراکتر عامل وحشت، گریم او است. در واقع فارغ از بحث شخصیت‌پردازی، کارگردان به‌صورت تیپیکال هم قادر به ساختن یک کاراکتر وحشت‌آور نیست.

نقد و بررسی فیلم Cuckoo | چه کوکوی بدآوازی! - گیمفا

کارگردان برای جبران این نواقص، فیلم را به سمت‌ و سویی می‌برد که شرایط را وخیم‌تر می‌کند. نشان دادن صحنه‌های خون‌ریزی و بخیه‌زدن سر با فاصله نزدیک موضوعی نیست که در دل ژانر این فیلم‌ قرار بگیرد و اضافه شدن این نوع ترس پوشالی، تعلیق داستان را ضعیف و کم‌رنگ می‌کند. نبوغی هم که آقای «سینگر» با گیر افتادن کاراکترها در یک چرخه زمانی هنگام مواجه با کاراکتر عامل وحشت به خرج می‌دهد، بیشتر شبیه ادا و اطوار است و با تکرار چندباره آن مشخص است که از این کار خود بسیار لذت برده است.

هر چقدر فیلم در بحث شخصیت‌پردازی «گرچن» در ابتدای داستان موفق عمل کرد اما در خصوص شخصیت‌پردازی سایر کاراکترها کوچک‌ترین تلاشی نمی‌کند. کاراکتر پدر به هیج عنوان شکل نمی‌گیرد و رابطه سرد او با «گرچن» در حد یک دعوای کوچک باقی می‌ماند. نامادری (بث با بازی جسیکا هنویک) و خواهر «گرچن» (الما با بازی میلا لیو) نیز که نقش قربانیان داستان را دارند هرگز ساخته نشده و به شخصیت آن‌ها پرداخته نمی‌شود و فقط ظاهر کاراکترهای داستان جوجه کوکو و پرنده میزبان را یدک می‌کشند. اوضاع برای کاراکتر «هنری» (مردی که به دنبال انتقام‌جویی از کونیگ است) تا حدودی بهتر است و حداقل از لحاظ بازه زمانی، مدت بیشتری در داستان حضور دارد.

کارگردان برای آن‌که بتواند مخاطب را با شخصیت «گرچن» بیشتر همراه کند، احساسات اضافی را وارد داستان او می‌کند. تماس او با تلفن منزل مادر که در ابتدای فیلم روند شخصیت‌پردازیش را تکمیل کرده بود و مخاطب حس تنهایی او را پذیرفته بود، به‌قدری در فیلم تکرار می‌شود که حالت سانتی‌مانتال به خود می‌گیرد و اشک‌های سرازیر شده از چشمهایش، حس شکل گرفته در مخاطب را می‌شوید و از بین می‌برد. اگر کارگردان روند درست داستان‌پردازی در همان پانزده دقیقه ابتدایی را ادامه می‌داد دیگر نیازی به این موارد اضافی نبود.

تعلیق از بین رفته در فیلم برای لحظات کوتاهی مجددا بیننده را درگیر خود می‌کند. سکانس مواجهه «الما» با مادر واقعی خود در بیمارستان می‌توانست به نقطه‌عطفی در فیلم مبدل گردد. حضور آقای «کونیگ» و دکتر «بونومو» در این سکانس که در ابتدای نقد به وجود شک‌برانگیزشان در داستان اشاره کردیم، حس ترس مخاطب را بازیابی می‌کنند. هرچند حضور دکتر «بونومو» بر خلاف آقای «کونیگ» در داستان بسیار کوتاه است و ممکن است حس برگرفته شده از او در دل مخاطب کم‌رنگ شده باشد اما روند درست داستان در ابتدای فیلم باعث می‌شود کارگردان آن‌چه را که در شروع داستان کاشته بود حالا بتواند برداشت کند، اما این تعلیق شکل گرفته نیز در حد چند دقیقه یا بهتر است بگوییم چند ثانیه بیشتر طول نمی‌کشد و از بین می‌رود.

روند شکل‌گیری داستان در فیلم‌نامه بر خلاف کارگردانی تا حد زیادی قابل قبول است. فیلم‌نامه دنبال عوض کردن داستان و غافل‌گیری و ایجاد شوک در مخاطب نیست. کاراکترهای منفی از ابتدای داستان مشخص هستند و در پایان کار هم جای خود را به شخصیت‌های دیگر نمی‌دهند بنابراین تعلیق کوچکی که در فیلم شکل می‌گیرد از فیلم‌نامه قابل قبول آن است که متاسفانه به‌دلیل ضعف تکنیکال کارگردانی و اشتباهات مکرر در روند داستان‌پردازی به سرانجام نمی‌رسد.

نقد و بررسی فیلم Cuckoo | چه کوکوی بدآوازی! - گیمفا

ایده ساخت فیلم «Cuckoo» که از زندگی پرنده‌ای به همین نام الهام گرفته شده است بسیار جذاب است. مقدمه فیلم در روند شخصیت‌پردازی کاراکتر اصلی داستان بسیار موثر است و مواجهه اولیه مخاطب با دو کاراکتر منفی فیلم، بذر تعلیق را در دل او می‌کارد. اما ضعف فیلم در به تصویر کشیدن شات‌های ترسناک و عوض کردن مسیر داستان‌پردازی، تعلیق شکل گرفته را کم‌رنگ می‌کند و کارگردان برای جبران این مشکلات مجبور است به المان‌هایی مانند نشان دادن صحنه‌های خون‌ریزی از فاصله نزدیک و گیر افتادن کاراکترها در یک چرخه زمانی رو بیاورد که هرگز با فرم فیلم همخوانی ندارد و شبیه به یک ادای غیر سینمایی می‌شود. حضور کاراکتر عامل وحشت به‌قدری از لحاظ گریم و فیزیکال ضعیف است که تبدیل به یک تیپ سینمایی ترسناک هم نمی‌شود و فیلم در شکل‌دهی ابتدایی‌ترین المان‌های این ژانر ناموفق عمل می‌کند. شخصیت‌پردازی سایر کاراکترهای مکمل نیز تحت تاثیر روند اشتباه مسیر داستان قرار می‌گیرد و کارگردان در انجام این مورد نیز ناموفق است. بنابراین تعلیق شکل گرفته در ابتدای داستان که برای لحظاتی در سکانس‌های پایانی مجددا ظاهر می‌گردد از فیلم‌نامه نسبتا قابل قبول آن است که با کارگردانی ضعیف از بین می‌رود.


گیمفا
نکته قابل توجه اینکه هانتر شیفر ک نقش اول زن را به عهده گرفته زن نیست و در واقع ترنسجندر است...
 

نقد فیلم Absolution | همچنان لیام نیسون...​




نقد فیلم Absolution | همچنان لیام نیسون - گیمفا

جدیدترین نقش آفرینی «لیام نیسون» را با فیلم جدید و پیش‌روی‌مان یعنی «Absolution» (آمرزش) به نظاره می‌نشینیم.

لیام نیسونی که در سن ۷۲ سالگی هنوز هم سرپاست و تلاش می‌کند به طور محدود [از جنبه فیزیکی و تحرک] هم که شده همچنان در آثار اکشن به نقش آفرینی بپردازد. به کارنامه‌ی بازیگری او که نگاهی می‌اندازیم واقعا عجیب است که وی هرساله در جلوی دوربین ظاهر شده، حتی در سالیان اخیر که منطقاً می‌بایست نقش‌آفرینی‌های او کمتر شده باشد اما او حتی بیشتر از قبل در آثار سینمایی مختلف حضور پیدا کرده است.

در کم و کیف آثاری که «لیام نیسون» در آنها حضور پیدا می‌کند علامت سوال‌هایی هست (آثار متاخرش) اما حداقل اگر وی را در مقام مقایسه با سایر بازیگران مطرحِ سینمای اکشن قرار دهیم، پی می‌بریم که حداقل‌هایی از کیفیت در فیلمنامه از انتظاراتِ اولیه او از یک‌ فیلم سینمایی است تا بتواند در آن حضور پیدا کند. [برخلاف سایرین بالاخص سیلوستر استالونه که در آثار فاقد فیلمنامه نیز حاضر به نقش‌آفرینی می‌باشند.]

فیلم «آمرزش» از همان آثاری‌ست که گفته شد، یعنی با تماشای آن و کمی سپری شدن از زمان آن پی‌ می‌بریم که فیلمنامه ای هست و پرداختی یا حداقل تلاش برای برپایی قصه‌ای. فیلم داستان یک بزن‌بهادرِ کهنه‌کار و پا به سن گذاشته‌ای به نام «توگ» (لیام نیسون) را روایت می‌کند که حکم بازو‌ و‌‌ مُشت را برای رئیسش دارد که بازیگر نام‌آشنای هالیوود یعنی «ران پرلمن» (از نخستین بازیگران کاراکترِ «پسرجهنمی») ایفاگر نقش آن است.

نقد فیلم Absolution | همچنان لیام نیسون - گیمفا

از همان اولین سکانس‌های فیلم تا حدی پی می‌بریم که قرار نیست با یک اکشنِ صرف و قهرمان‌بازی‌های نقش اولش مواجه شویم که در آن لیام نیسونِ محبوب در قصه‌ای تقریبا قابل پیش‌بینی از نقطه A با کمی دست‌انداز از جانب ضدقهرمان قصه به نقطه B برسد و در بین راه نیز ناجی چند نفر هم باشد؛ که البته این فیلم با قصه منحصربه‌فردش (حداقل در آثاری که لیام نیسون در آنها حضور داشته است) نقبی هم به همان کلیشه‌های ژانر اکشن می‌زند و برای قهرمانش نقش ناجی را دست و پا می‌کند اما نه شبیه به شکل و شمایل فیلم‌های پیشینِ «لیام نیسون».

فی‌المثل در تریلوژی (سه‌گانه) معروف وی یعنی کالکشن Taken (ربوده شده) او در نقش پدری قاطع، کاربلد و دلسوز ظاهر می‌شود که به دنبال ربوده شدن دخترش، زمین و زمان را بهم می‌ریزد تا او را پیدا کرده و نجات دهد، اما در فیلم پیش رو (Absolution) به دنبال پا به سن گذاشتن‌های واقعیِ «لیام نیسون»، فیلم در حین اینکه همچنان او را در شمایل یک بزن بهادرِ نترس نشان می‌دهد، وی را با چالشِ بیماریِ «آلزایمر» رو به رو می‌سازد‌. در اینجاست که قصه‌ی قهرمان سازی‌های آشنا و معمول از لیام نیسون را با چالشی جدید یا حداقل کمتر دیده شده در آثار بازیگری‌اش، به نظاره می‌نشینیم.

لیام نیستون در این فیلم در حداقل‌ترین تحرکات و فیگورهای مبارزه و اکشن قرار دارد به گونه‌ای با یک یا دو مشت یا نهایتا یکی دو شلیک دشمنانش را از سر راه برمی‌دارد که طبیعتا با توجه به سن و سال او امری طبیعی است، به همین علت وی در اینچنین فیلمی به نقش‌آفرینی پرداخته که با حفظ شماتیکِ بزن بهادری خود (مخصوصا در گریم) بتواند در فراز و نشیب‌های فیلمنامه و خط داستانی‌اش مانور بدهد.

البته که باید تأکید کرد نقش یک فرد آلزایمری به خودیِ خود کار سختی هست و هنر خاصی برای به نمایش گذاشتنِ ظرافت‌های آن می‌طلبد که می‌توان گفت «لیام نیسون» در این فیلم با ارفاق تا حد مقبولی از عهده‌ی آن برآمده است اما نمی‌توان نقش‌آفرینی او را در زمره بازی‌های شاهکار یا خیلی خوب قرار داد‌ زیرا که وی قالبِ نقشش را در کلیات پذیرفته و به اجرا گذاشته است که شامل میمیکِ گیج و گنگی که به خود گرفته می‌شود، گیجی‌ و سردرگمی‌ای که همراه با یک اخمِ تیپیک از شمایل لوتی‌وارش قابل قبول جلوه می‌کند.

کاراکتر «توگ» به نوعی کاملا برخلاف نقشی که «لیام نیسون» در فیلم «ربوده شده» (Taken) بازی کرده بود، قرار می‌گیرد، در آنجا او در نقش پدری متعهد و بسیار یاور برای دخترش ظاهر شده بود اما در این فیلم او پدری است که سالهاست فرزندانش را رها کرده، به تنهایی زندگی می‌کرده و آنقدر از فرزندانش دور بوده که از مرگِ پسر خود نیز بی‌خبر بوده است. به دنبال مطلع شدن از بیماری ذهنی و آلزایمرش وی تصمیم می‌گیرد با دخترش که سالها ارتباطی نداشته، ارتباط بگیرد و تا حدی برای دختر و نوه‌اش جبران مافات کند.

نقد فیلم Absolution | همچنان لیام نیسون - گیمفا

طبیعتا این ارتباط گیری آنطور که باید دراماتیک نمی‌شود، حداقل شروعِ این‌ ارتباط عمقِ روایی ندارد زیرا که نیازمند دیدن و احساس‌کردنِ تنهایی خاصی از کاراکتر او هستیم تا بتوان در این ارتباط با او سمپاتی داشت و همذات‌پنداری کرد. در این بین ارتباط «توگ» با زنی سیه‌چُرده نیز از خطوط روایی فیلمنامه هست. ارتباط انسان‌دوستانه و تا حدی عاطفی با این زن و ارتباط سرد از جانب دخترش نسبت به «توگ» دو خط ارتباطیِ پررنگ در فیلم هستند.‌ در کنار این دو، خطِ ارتباطیِ «توگ» با پسرِ رئیسش نیز هست که وجه کمتری نسبت به اون دو خط دارد اما فیلم از قِبَل این ارتباطِ دست و پا شکسته وجه اکشن خود را برای مخاطب پی می‌گیرد؛

وجه اکشنی‌ که متاسفانه سطحی نمود پیدا می‌کند، زیرا پسر رئیس برخلاف خواسته فیلمنامه بسانِ پسرکی لوس ظاهر می‌شود که با یک “زیرِ صندلی رفتن” و چند “حدس و گمان” از «توگ» کینه به دل گرفته و با اجیر کردن چند آدم‌کش درصدد قتل او برمی‌آید.

حتی در زمانیکه «توگ» برای درخواست پول نزد رئیسش (ران پرلمن) می‌رود دقت کنید! یکی از بی‌حس‌ترین و کم خاصیت‌ترین سکانس‌های کشتار است. زمانیکه وی از روی خالکوبی یکی از نوچه‌ها به عوامل سوقصدش پی می‌برد، ابتدا تنها با یک ضربه (هرچند به ظاهر کاری) آن نوچه را زمین‌گیر می‌کند و سپس در سردترین حالت روایی و بدون کوچکترین احساسات دراماتیزه‌ای ابتدا به پای پسرِ رئیسش شلیک می‌کند و بعد هم رئیسش را می‌کشد. از فرط این بی‌حسی به بازی «ران پرلمن» دقت کنید! بسیار بسیار تک بعدی و سطحی و در قامت چند دیالوگ به نقش‌آفرینی پرداخته است، طبیعتا چون در فیلمنامه هیچ ظرافتی حول کاراکترش و ارتباطش با پسرش وجود نداشته است.

نقطه ضعف پررنگ اثر همین به ظاهر آنتاگونیست‌های فیلم هستند که بهشان پرداخته شد. اما از وجوه دیدنی بودن فیلم، بیش از هر ارتباط‌گیری، به “تنهایی های” کاراکتر «روگ» می‌بایست توجه کرد بالاخص در خود‌درگیری‌ها و خود‌شماتتی‌هایی که به دنبال فراموشی‌های خرد و کلانش سراغش آمده و از اعتماد به نفسش کاسته است. همچنین به دنبال این بیماری ذهنی و فراموشی‌هایش، نیمچه خلوتگاهی برایش شکل می‌گیرد: یکی حول خانه‌ای در همسایگی‌اش که آوای گیتار و تلألو آبی رنگی را به گوش و چشم احساس می‌کند و دومی رویاهایش با پدرش در قایقی که به پیوست و دنباله‌ی خاطراتش از پدرش در قالب «نریشن» (توصیفاتِ شنیداری بر روی تصویر) در یکی دو جای فیلم ما را به کاراکترِ «توگ» تا حدی نزدیک و سمپات می‌کند. [قصد فیلمنامه: نسبت دادن «هستیِ کاراکتر توگ» به آموزه‌های پدرش که در ناخوداگاهش نقش بسته است.]

این تنهایی که عرض شد خلوتگاه محترمی‌ست که دروغین و باسمه‌ای (تقلبی) نمود پیدا نکرده است و اگر ظرافت‌های نگاهمان را از اکشن به سمت این خلوتگاه ها معطوف کنیم، این احساس همذات‌پنداری نسبت به کاراکتر «توگ» تا حدی شکل می‌گیرد.

نقد فیلم Absolution | همچنان لیام نیسون - گیمفا

در واقع می‌توان گفت، فیلمِ «آمرزش» (Absolution) به موازات عنوانش سعی می‌کند مسیری از توبه و جبران را پیش راه کاراکتر اصلی‌اش «توگ» بگذارد که هوانطور که گفته شد در خلوتگاه‌ها و خوددرگیری‌ها می‌توان تا حدی به وی نزدیک شد اما‌ متاسفانه در ارتباط‌گیری‌هایش آنطور که باید خوب عمل نمی‌کند و حفاری خاصی ندارد: شخصِ دخترش سطحی و کمی از جبران مافات ظاهری در ارتباط با نوه‌اش می‌بینیم، در ارتباط با معشوق‌ش کمی بهتر که با حفظ سردی و زمختی تیپیکِ کاراکترش، به او رفتاری محبت‌آمیز دارد اما در ارتباط با دخترانِ بی خانمان تا حدی شعاری و فرمولیزه پیش می‌رود که بیشتر به کلیشه‌های رفتاری از نقش‌های پیشینِ «لیام نیسون» نیز شبیه است که حتما باید ناجی مظلومان هم باشد (که در این فیلم، در این راه کشته هم می‌شود)

در پایان فیلم «آمرزش» را می‌توان فیلمی کم و بیش دیدنی قلمداد کرد که حداقل ارزش یکی و دو بار تماشا را دارد. لیام نیسونی را به شما نشان می‌دهد که با حفظ فیگور‌های اکشنش‌ تا حد مقبولی از عهده‌ی کاراکتری که با آلزایمر دست و پنجه نرم می‌کند، برمی‌آید و می‌تواند طرفدارانش را راضی نماید، البته اگر بیش از حد انتظار بزن بهادری از او نداشته باشید که دُز اکشن فیلم آنطور که باید بالا نیست.


گیمفا
 

نقد فیلم Venom: The Last Dance | پایانی بر ویروس ونوم...​



نقد فیلم Venom: The Last Dance | پایانی بر ویروس ونوم - گیمفا

سرانجام سومین و آخرین [طبق آخرین اخبار] قسمت از کالکشن (مجموعه) «ونوم» (Venom) با بازی بازیگر مشهور «تام هاردی» به اکران رسید.

این قسمت که با عنوان فرعیِ «آخرین رقص» (The Last Dance) منتشر شده است در واقع پایانی‌ست بر یک سه‌گانه‌ی کم ارزش در جهانِ ابرقهرمان‌ها، مخصوصاً در جهان مارول که با طمع‌کاریِ کمپانیِ «سونی» در مالکیت و حق استفاده از جهانِ «اسپایدرمن»، شش سالِ آزگار به شیردوشی از کاراکتر «ونوم» پرداختند و متاسفانه که حداقل در گیشه به یک موفقیت نسبی نیز دست یافتند، هرچند که منحنیِ این سودآوری در این سه‌گانه، یک شیب نزولی داشته که در آخرین قسمت به حداقل سودآوری ممکن نیز نسبت به قسمت اول برای عوامل و سازندگان آن رسیده است.

این طمع‌کاری و ولعِ کمپانی «سونی» در این سه‌گانه به اَشکال و طُرُق مختلف خود را نشان داده است که فقط و فقط به صرفِ اولین رونماییِ سینمایی از ویلنِ مشهور اسپایدرمن یعنی «ونوم» بر سر زبان‌ها افتاد. در عوض با کمترین توجه به فیلمنامه و شخصیت‌پردازی این سه قسمت با دم دست‌ترین پلات‌های داستانی پیش می‌رفت. اتکای مفرطی به مزه‌پرانی و هزل‌پردازی‌های مُد شده داشت که از ابهت کاراکتر ونوم و شرارت آن تا حد زیادی می‌کاست و در عوض حتی از نقب زدن و وصل شدن به جهان «ماورل استودیوز» نیز اِبا و ترسی نداشت؛ زیرا که این کمپانی فقط و فقط سودآوری برایش مهم بود و همه و‌ همه را از تام هاردی گرفته، تا جلوه های ویژه و سواستفاده از کمپانی ماورل استودیوز [به صرف نیاز کمپانیِ «MCU» به «سونی» برای کاراکتر اسپایدرمن با بازی تام هالند] برای پیشبرد، ساخت و انتشار این سه‌گانه به کار برد.

در پست کریدیتس (صحنه پس از تیتراژ) قسمت دومِ ونوم می‌بینیم که از پیتر پارکرِ جهانِ mcu (تام هالند) پرده برداری می‌شود و‌ مخاطب به خصوص طرفداران جهان‌های mcu و اسپایدرمن گمان می‌کنند که ونومِ «تام هاردی» به جهان mcu قرار است بپیوندد اما این پست کریدیتس تنها یک استفاده‌‌ی ابزاری به صرف وابستگی mcu به Sony ساخته شده است که کاراکتر اسپایدرمن را نیاز دارد. در این قسمت (ونوم ۳) این استفاده ابزاری در حد اشاره به پنج سالی است که جهان تحت تاثیر «بشکنِ تانوس» بوده و نیمی از ساکنین جهان، خانواده و عزیزان خود را از دست داده‌اند که همین هم فقط و فقط حد یک دیالوگ به میان می‌آید.

ضعف فیلم این نیست که چرا ارتباط کوچک و ناچیزی با جهان mcu دارد بلکه در این است که دست‌اندرکاران و سازندگانِ ونوم به جای ساخت یک جهان خودبسنده از کاراکتر کامیک‌بوکیِ ونوم به ولنگاری و ناخنک‌زدن به رویدادهای خارج از جهان خود چنگ زده‌اند و سعی می‌کنند تنها یک قصه‌ی بسیار تک‌بعدی که آغشته به مزه‌پرانی‌ها و کلیشه‌پردازی‌هاست تکیه کنند. در این قسمت می‌بینیم که بازیگر چیره‌دست و کاربلدی همچون «تام هاردی» که هنر بازیگری او را در سال‌های نه چندان دور بر همگان ثابت شده است نیز در این فیلم از طمع‌کاری و راحت‌طلبی‌های عوامل بی‌نصیب نمانده و با حداقل‌‌ هنرها و ظرافت‌های بازیگری و صرفا با یک «خود بودن» در جلوی دوربین ظاهر شده است.

نقد فیلم Venom: The Last Dance | پایانی بر ویروس ونوم - گیمفا

پلات قسمت سوم ونوم که گفته شد عنوان فرعی‌اش «آخرین رقص» است، بِیس آن به یکی از کامیک‌های ونوم برمی‌گردد و کاراکتر ابرشرور «نال» که خداوندگار تاریکی است و به دست مخلوقاتش یعنی «سیمبیوت‌ها» در سیاره‌ای زندانی شده است که تنها کلید رهایی از این زندان در وجود مشترک و ترکیبیِ «ونوم» و «ادی» قرار دارد به طوری که هرگاه در شکل و شمایل مشترک خود قرار گیرند، سیگنالی به موجودات وحشیِ «نال» می‌فرستند که می‌توانند «ادی» و «ونوم» را پیدا کنند.

کل حضورِ «نال» در این فیلم در حد یک شماتیکِ تماما رایانه‌ای (شبیه به کاراکتر آبادون در بازی وارکرافت) از کلوز‌آپ (نمای نزدیک) چهره او است که نقش دکوراتیو و بسیار غیرمستقیمی در دستور دادن دارد و نه ذره‌ای بیشتر. حتی یکی از دو پست کریدیتس قسمت سوم به «نال» اختصاص یافته که در آن فقط همان قپی آمدن‌هایش را تکرار کرده و کمی هم سرش را بالا آورده و به دوربین نگاه می‌کند!!! با این اوصاف یعنی سازندگان تنها اقتباس‌شان از قصه‌ی «نال» در کامیک به حضور دکوراتیو او بسنده می‌کند با این توصیف که این سه‌گانه یک جهان به هم‌ متصل نیست که بعدها قرار باشد «نال» را به عنوان شرور اصلی ببینیم.

بگذریم؛ فیلم با مخلوقات حیوان‌طورِ «نال» به عنوان دشمنان فضاییِ ونوم پیش می‌رود که تنها در حد یک سری آپشن و قابلیت‌های هجومی و ردیابی با آنها آشنا می‌شویم (طبیعتا از این حد فراتر نمی‌توانند که بروند). بازگردیم به خود «ونوم» و «ادی» که از همان اولین حضورشان در فیلم به‌ ولنگاری مشغول هستند که شامل چرت و پرت گویی ها تا بزن بهادری‌هایشان می‌شود که در ابتدای فیلم سرِ چند خلافکار مکزیکی پیاده می‌کنند که در حد مجاز بودن خوراک انسانی برای ونوم به مخاطب نشان داده می‌شوند و نه بیشتر.

در ادامه شاهد حضورهای پرتحرک ادی و ونوم در مکان‌های مختلف‌ هستیم که ذره‌ای نمی‌گذارد مخاطب به‌ چگونگی همبستگی و هم‌زیستی این دو نزدیک شود، فیلم مخلوقات وحشیِ «نال» را به جان این دو می‌اندازد که اولین تقابلشان بر روی هواپیمای در حال پرواز است، در آنجا خطر این موجودات به هردوی‌شان ثابت می‌شود اما فیلم از این نکته‌ی داستانی هیچ قابلیت دراماتیکی برای خود و‌ مخاطب استخراج نمی‌کند و تنها کاری که می‌کند ادامه‌ی ولنگاری‌ها با این آگاهی که نباید به راحتی در یک کالبد قرار بگیرند.

نکته‌ی جالب در اینجاست که فیلم با ولنگاری‌های (چیزی را جدی نگرفتن) ادی و ونوم آنقدر پیش می‌رود که در آخر با یک صحنه‌ی مضحک که بیش از پیش نشان می‌دهد فیلم ابدا برای سازندگان جدی نیست، این دو را به آن بیگانگان لو می‌دهد (سکانس رقص ونوم با همسایه‌ی چینی تبارشان)، دیگر از سایر کاراکترهای فیلم که نمی‌توان آنچنان از آنها صحبت به میان آورد چه بگوییم که صرفا بسان طبل توخالی در فیلم حضور دارند.

نقد فیلم Venom: The Last Dance | پایانی بر ویروس ونوم - گیمفا

از کاراکتر «دکتر تدی پِین» گرفته که تنها با یک فلش‌بک از مرگ برادرش با صاعقه و اثرات آن بر دستش به مخاطب نشان داده می‌شود و تنها کارکردش در طول فیلم تنها در اواخر فیلم و استفاده از یکی از سیمبیوت‌ها برای تبدیل شدن به نوعی ونومِ پرسرعت (فلش مانند) برمی‌گردد؛ تا کاراکتر «ژنرال رِکس» (چیویتل اجیوفور) که یک شماتیک ‌مثلا جدی از بخش مثلا مرموزانه‌ و نظامی فیلم‌ دارد که با یک بهانه‌ی آبکی در مورد از دست دادن سربازانش خونش به جوش آمده و نسبت به هر موجود فرازمینی از جمله ونوم دشمنی پیدا می‌کند.

کاراکترهای «کریسمس» (یکی از دکترهای پایگاه‌ نظامی) که گویا صرفا جنبه دستوری در فیلم دارند (کاراکتر زن و سیاه‌پوست) زیرا که هیچ‌گونه پرداختی از قِبلشان نیست و او تنها در یک صحنه کوچک به کمک ونوم‌ می‌آید. یا کاراکتر «مولیگان» (استیفن گراهام) که فیلم بر روی آن و سیمبیوت‌ش مانور مرموزانه‌ای می‌دهد که کاملا شبیه به کلیشه‌های فیلم‌های فانتزی در مورد حضور و ورود بیگانگان می‌باشد.

این بخش‌های مثلا جدی که فیلم با کاراکترهای فرعی بر روی آن مانور می‌دهد ذره‌ای نمی‌تواند مخاطب را داستان نزدیک کند مخصوصا از این نظر که در نقطه‌ی مقابل این وجوهِ مثلا جدی از فیلم، ما ونوم‌ و ادی را داریم که با ولنگاری و مزه پرانی‌های سخیف وزنه را به سمت خود می‌کشانند (بخش جدی فیلم را خنثی می‌کنند).

البته فیلم اندک تلاش‌های ناچیزی در نزدیک‌سازی مخاطب به‌ ونوم و ادی می‌کند که در ارتباط آنها با خانواده‌ی بیگانه‌دوستی که بین راه با آنها آشنا می‌شود، مشاهده می‌شود اما آنهم بسیار ناچیز و سطحی نمود‌ پیدا کرده است. فی‌المثل به دیالوگ‌های ادی و پسربچه‌ی آن خانواده نگاه‌ کنید که تنها تلاش ذهنی فیلمنامه‌نویسان برای نزدیک‌سازی مخاطب بوده است که همان هم تنها در لحظه کمی غلیظ می‌شود و سریعاً به فراموشی می‌رود. یا دقت کنید به صحنه‌ای که «ادی» در رودخانه و زیر آب یکی از سربازان را با گلوله می‌کشد! فیلم از این اتفاق و مثلا عذاب وجدان چه خروجی‌ فرمیکی برای مخاطب دارد؟ هیچی، به معنای واقعی کلمه هیچ.

نقد فیلم Venom: The Last Dance | پایانی بر ویروس ونوم - گیمفا

بیشتر از این نمی‌توان به جزئیات فیلم «ونوم: آخرین رقص» اشاره‌ای کرد زیرا که بُنیه‌ی وجودی همچین آثاری در همین حد است. تنها در پایان می‌توان گفت ای کاش «سونی» در ساخت آثار جهانِ اسپایدرمن خلاقیت به خرج دهد و آنقدر آثار کم‌ارزشی مانند سه‌گانه‌ی ونوم یا بی‌ارزشی همچون «موربیوس» یا «مادام وب» تولید نکند هرچند که گویا قصد تغییر رویه ندارند و جدیدترین اثر این این جهان یعنی «کریون شکارچی» در چند روز آینده به اکران خواهد رسید.

گیمفا
 

باکس آفیس | فیلم Kraven The Hunter حریف انیمیشن Moana 2 نشد...​




باکس آفیس | فیلم kraven the hunter حریف انیمیشن moana 2 نشد

فیلم Kraven The Hunter در اولین هفته اکرانش روی پرده سینماها عملکرد خوبی نداشت و نتوانست در باکس آفیس از پس انیمیشن Moana 2 بربیاید.
با نزدیک شدن به پایان سال ۲۰۲۴ میلادی و تعطیلات آخر سال، توجه‌ها به سمت فیلم‌های خانوادگی بیش از پیش شده و انیمیشن سینمایی «موآنا ۲» که در دو هفته گذشته در صدر جدول باکس آفیس قرار داشت، این هفته به فروش ۲۶٫۶ میلیون دلاری در داخل آمریکا دست پیدا کرد و بار دیگر صدرنشین جدول باکس آفیس شد.
انیمیشن «موآنا ۲» با کسب این فروش موفق شده تا فروش کلی داخلی خودش را به رقم ۳۳۷٫۵ میلیون دلار برساند که تنها در عرض سه هفته بوده است. این انیمیشن سینمایی در اکران این هفته خودش در گیشه‌های بین‌المللی مبلغ ۵۷٫۲ میلیون دلار را کسب کرده و توانسته فروش کلی بین‌المللی‌اش را به رقم ۳۷۹٫۵ میلیون دلار افزایش بدهد. با احتساب فروش داخلی و بین‌المللی، می‌توان گفت که این انیمیشن پس از سه هفته به فروش جهانی ۷۱۷ میلیون دلاری دست پیدا کرده است.
فیلم Wicked

فیلم Wicked
در جایگاه دوم جدول باکس آفیس این هفته نیز فیلم Wicked قرار دارد، فیلمی که در چند هفته گذشته در گیشه عملکرد بسیار خوبی از خودش نشان داده و این هفته نیز موفق به کسب فروش ۲۲٫۵ میلیون دلاری در داخل آمریکا شده و توانسته فروش کلی داخلی‌اش را به مرز ۳۵۹ میلیون دلار برساند، آن هم پس از چهار هفته اکران.
فیلم Wicked همچنان عملکرد بسیار خوبی در گیشه‌های بین‌المللی دارد و در چهارمین هفته اکرانش روی پرده سینماهای کشورهای مختلف توانسته به فروش ۲۱٫۵ میلیون دلاری دست پیدا کند و فروش کلی بین‌المللی خودش را از مرز ۱۶۵٫۹ میلیون دلار عبور بدهد. با احتساب فروش داخلی و بین‌المللی، این فیلم تاکنون به فروش جهانی ۵۲۵ میلیون دلار دست پیدا کرده است.
فیلم Kraven: The Hunter

فیلم Kraven: The Hunter
فیلم Kraven: The Hunter جدیدترین فیلم ساخته شده از دنیای سینمایی مرد عنکبوتی سونی به شمار می‌رود که در اولین هفته اکرانش موفق نشده تا خودش را به صدر جدول باکس آفیس برساند و با کسب فروش ۱۱ میلیون دلاری در داخل آمریکا در جایگاه سوم جدول قرار گرفته است.
این اثر سینمایی که یکی دیگر از امیدهای سونی برای توسعه این فرنچایز را از بین برده است، احتمالا آخرین فیلم ساخته شده از این فرنچایز خواهد بود. این فیلم در اکران بین‌المللی خودش موفق به کسب فروش ۱۵ میلیون دلاری شده که فروش جهانی فیلم در هفته ابتدایی را به رقم ۲۶ میلیون دلار می‌رساند.
Gladiator-2-trailer-reactions-No-Church-in-the-Wild-backlash.jpg

فیلم Gladiator 2
در جایگاه چهارم جدول باکس آفیس این هفته نیز فیلم سینمایی «گلادیاتور ۲» ساخته ریدلی اسکات قرار دارد، فیلمی که در این هفته موفق به کسب فروش ۷٫۸ میلیون دلاری در گیشه‌های داخل آمریکا شده و توانسته فروش کلی داخلی خودش را به رقم ۱۴۵٫۹ میلیون دلار افزایش بدهد.
فیلم سینمایی «گلادیاتور ۲» یکی دیگر از دنباله‌هایی است که در سال ۲۰۲۴ میلادی روی پرده سینماها اکران شدند و توانسته در این چهار هفته به فروش ۲۵۲٫۶ میلیون دلاری در گیشه‌های بین‌المللی شود. با احتساب فروش داخلی و بین‌المللی، این اثر تاکنون به فروش جهانی ۳۹۸٫۵ میلیون دلار دست پیدا کرده است.
انیمه سینمایی The Lord of the Rings: The War of the Rohirrim

انیمه The Lord of the Rings: The War of the Rohirrim
انیمه سینمایی The Lord of the Rings: The War of the Rohirrim که اثری تازه از دنیای ارباب حلقه‌ها به شمار می‌رود، در اولین هفته اکرانش روی پرده سینماها موفق به کسب فروش ۴٫۶ میلیون دلاری در گیشه‌های داخل آمریکا شده و در جایگاه پنجم جدول باکس آفیس ایستاده است.
انیمه سینمایی «ارباب حلقه‌ها: جنگ روهیریم» که اتفاقات آن قبل از رویدادهای سه‌گانه «ارباب حلقه‌ها» جریان دارد، در اکران هفته ابتدایی خودش در گیشه‌های بین‌‎المللی موفق به کسب فروش ۵٫۷ میلیون دلاری شده است. با احتساب فروش داخلی و بین‌المللی، این انیمه در هفته اول فروش جهانی ۱۰٫۳ میلیون دلاری را از آن خودش کرده است. در ادامه جدول کامل باکس آفیس هفته قرار دارد.

جدول باکس آفیس هفته​

نام فیلمفروش آخرهفتهفروش جهانیتعداد هفته اکران
۱Moana 2۲۶٫۶۷۱۷۳
۲Wicked۲۲٫۵۵۲۵۴
۳Kraven: The Hunter۱۱۲۶۱
۴Gladiator 2۷٫۸۳۹۸٫۵۴
۵The Lord of the Rings: The War of the Rohirrim۴٫۶۱۰٫۳۱
۶Red One۴٫۴۱۷۵٫۲۵
۷Interstellar (اکران مجدد)۳٫۳۲۱٫۱۲
۸Pushpa 2: The Rule۱٫۶۱۸٫۶۲
۹Best Christmas Pageant Ever۱٫۳۳۶٫۸۶
۱۰Queer۰٫۸۱٫۹۳
فروش فیلم‌ها به میلیون دلار است.


گیمفا
 

تاریخ پخش فصل ۳ سریال The White Lotus مشخص شد...​




تاریخ پخش فصل ۳ سریال The White Lotus مشخص شد - گیمفا

شبکه HBO بالاخره تاریخ پخش فصل سوم The White Lotus را اعلام کرد؛ این فصل قرار است از روز یکشنبه ۱۶ فوریه (۲۸ بهمن) پخش شود.

فصل جدید سریال مایک وایت، این بار ما را به یک تفرجگاه لوکس در تایلند می‌برد. داستان این فصل، همچون فصل‌های پیشین، حوادث یک هفته را در این تفرجگاه و از نگاه مهمانان و کارکنان روایت می‌کند.

در تیزر فصل ۳ سریال The White Lotus، لحظات ورود مهمانان جدید به این بهشت استوایی را می‌بینیم. بلیندا، با بازی ناتاشا روثول، در این تیزر به ما می‌گوید که به دلیل یک برنامه، محل کارش را تغییر داده است. همچنین، تیزر پر است از صحنه‌هایی از مهمانی‌های شبانه، یک اسلحه و حتی یک حادثه نزدیک به مرگ.

تماشای تیزر در یوتیوب


علاوه بر ناتاشا روثول که از فصل اول سریال همراه بوده، بازیگران دیگری همچون والتون گاگینز، پارکر پوزی، لسلی بیب، لیسا از گروه بلک‌پینک (با نام لالیسا مانوبال)، کری کون، سارا کاترین هوک، جیسون آیزکس، میشل موناگان، پاتریک شوارتزنگر، ایمی لو وود و بسیاری دیگر نیز در این فصل حضور دارند.

گیمفا
 

عنوان فیلم Peaky Blinders مشخص شد...​




عنوان فیلم Peaky Blinders مشخص شد - گیمفا

فیلمبرداری فیلم Peaky Blinders به پایان رسیده و عنوان آن نیز به نظر مشخص شده است.

داستان فیلم Peaky Blinders دنباله‌ی فصل ششم سریال آن است که سرگذشت تامی شلبی را در دوران جنگ جهانی دوم را نمایش می‌دهد. این فیلم داستان خانواده‌ی شلبی را بین سال‌های ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۴ را روایت می‌کند که باید با مشکلات سیاسی و اقتصادی آن دوران دست و پنجه نرم کنند.

گریمور فیلم Peaky Blinders، نادیا استیسی، نقاشی‌ای را با تصویر کیلیان مورفی و بری کیوگن در اینستاگرام خود منتشر کرده و بر روی این نقاشی به فونت بزرگ The Immortal Man نوشته شده که احتمالا به عنوان این فیلم اشاره دارد. البته از سوی نتفلیکس هنوز چیزی به طور رسمی تایید نشده است. این تصویر را در ادامه مشاهده کنید.

عنوان فیلم Peaky Blinders مشخص شد - گیمفا

با به اتمام رسیدن فیلمبرداری فیلم Peaky Blinders، احتمالا در ماه‌های آینده اطلاعات بیشتری از داستان و شخصیت‌های این فیلم منتشر شود. تاریخ پخش نیز هنوز مشخص نشده اما انتظار می‌رود که این فیلم در اواخر سال ۲۰۲۵ یا اوایل سال ۲۰۲۶ میلادی پخش شود.

گیمفا
 

اطلاعات جدیدی از فیلم Sonic the Hedgehog 4 منتشر شد...​






sonic the hedgehog 3

پارامونت پیکچرز در حال ساخت «Sonic the Hedgehog 4» است و این استودیو پیش‌بینی می‌کند که تاریخ اکران این فیلم بهار ۲۰۲۷ باشد، اما جزئیات مربوط به داستان این فیلم همانطور که حدس می‌زنید، در حال حاضر محرمانه نگه داشته شده است و اطلاعات زیادی از آن در دست نیست.

این خبر در حالی منتشر می‌شود که “Sonic the Hedgehog 3” روز جمعه به سینماها می‌آید و پیش‌بینی می‌شود که با فروش ۵۵ میلیون تا ۶۰ میلیون دلار‌ی در 3,800 سینمای آمریکای شمالی، در صدر گیشه قرار بگیرد. این فیلم به نظر می‌رسد که یک موفقیت خوب در فصل تعطیلات برای Paramount خواهد بود و به همین دلیل آنها علاقه‌مند به ساخت ماجراهای بیشتر “Sonic” هستند. منتقدان نیز ظاهرا از این فیلم جدید خوششان آمده و این فیلم توانسته امتیاز خوب ۸۷ درصد را در Rotten Tomatoes به دست آورد.


اطلاعات جدیدی از فیلم Sonic the Hedgehog 4 منتشر شد - گیمفا


بعد از کسب سود قابل توجه ۷۲۵.۲ میلیون دلار در سطح جهانی در گیشه و ۱۸۰ میلیون دلار در پخش خانگی توسط دو فیلم اول این مجموعه به نظر می‌رسد پارامونت پیکچرز قصد سرمایه گذاری بیشتری را روی این عنوان دارد. همچنین قابل به ذکر است که یک سریال اسپین‌آف از این مجموعه نیز با نام Knuckles در دست ساخت قرار دارد که قرار است اوایل سال جاری منتشر شود.


جف فاولر کارگردان کارگردانی Sonic the Hedgehog 3 را به عهده دارد و بازیگرانی همچون جیم کری، جیمز مارسدن، ادریس آلبا، کولین اوشاوغنسی و کیانو ریوز در این عنوان حضور دارند.


گیمفا
 

نقد فیلم Red One | بابانوئل تحمیلی...​




نقد فیلم Red One | بابانوئل تحمیلی - گیمفا

یکی از جدیدترین آثار بیگ پروداکشنِ هالیوود سرانجام با تم و موضوعِ کریسمس منتشر شد؛ «رِد وان» یا «سرخ‌پوش» (Red One) به کارگردانی «جیک کاسدان» (فیلمساز آثاری همچون دو قسمتِ متأخرِ جومانجی) و با هنرپیشگیِ بازیگرانِ نامداری همچون «دوئین جانسون»، «کریس ایوانز»، «جی کی سیمونز»، «کرنان شیپکا»، «لوسی لیو» و‌ «کریستوفر هیویو» که بسیار قبل از اکران سر زبان ها افتاده بود و حتی خبرهایی از سردمدار بودنِ یک جهان سینمایی مشترک از قِبَل این فیلم به گوش میرسید اما همین ابتدا با یک دست‌انداز و چالش جدی مواجه شد و آن این که این فیلم به یک شکست تجاری قابل توجه برای هالیوود و عوامل سازنده آن تبدیل گشت به طوری که با بودجه کلانِ ۲۵۰ میلیون دلاری تنها ۱۷۵ میلیون دلار فروش کرد و نه تنها سودی را عایدِ سازندگان خود نکرد که ضرر ۷۵ میلیون دلاری را هم بر دست‌اندرکاران خود تحمیل کرد. [البته که فیلم همچنان در حال اکران است و شاید بخشی از این ضرر را با سینمای جهانی و سینمای چین جبران کند اما پس از یک ماه این مقدار از فروش چیزی جز زیانِ عرفی برای عوامل نمی‌تواند باشد که حتی با حضور بازیگران مطرح و مشهور هالیوودی نیز فیلمشان شکست خورده تلقی می‌شود]

فیلم در یک جهان فانتزی روایت می‌شود، جهانی که در آن دنیای جادو با دنیای واقعیِ انسان‌ها ارتباطاتی دیپلماتیک از جنس ارتباطات کشورها با هم دارند و در این بین محور اصلی این دنیا حول یک بابانوئلِ به ظاهر سرحال می‌گردد (با بازی جی کی سیمونز). بابانوئلی که برای همه حکم یک شخصیت برجسته همچون جایگاه یک رئیس‌جمهور را دارد که ساکنین دو جهانِ واقعی (انسان ها) و جادو (افسانه ها) در نسبت با او کاملاً فرمانبردارِ وی هستند تا او بسان یک قدیس در روز کریسمس وظایف خود را که سر زدن به تمام کودکان جهان و دادنِ هدایای روز کریسمس هست را به نحو احسن انجام دهد.

بادیگارد و محافظ جنابِ بابانوئل کسی نیست جز «دوئین جانسون» که در این فیلم با نام «کالوم دریفت» خطاب قرار می‌گیرد. بادیگاردی که ظاهری انسانی دارد اما از اهالی جهان جادو (منطقه شمال) است و عمری چندین صدساله دارد و بیش از ۵۰۰ سال است که در خدمه‌ی بابانوئل مشغول خدمت‌ می‌باشد. در کنار «دریفت»، کاراکتری از جهان انسان‌ها نیز نقش محوری در فیلم دارد، نام او «جک اومالی» می‌باشد که «کریس ایوانز» نقش او را بازی می‌کند و در این فیلم در قامت یک ردیاب و هکر درجه یک حضور دارد.

نقد فیلم Red One | بابانوئل تحمیلی - گیمفا

شروع فیلم روند قابل قبولی دارد، از کودکی کاراکترِ «جک» شروع می‌کند که بی اعتقادی اش به بابانوئل برایمان نشان داده می‌شود و سپس در دو سکانس مجزا از دغدغه‌ها، کنش‌ها و فعالیت‌های شغلی دو کاراکترِ «جک» و «دریفت» به نمایش گذاشته می‌شود که مخاطب به طور قابل توجهی با دو سرِ طنابِ این فیلم آشنایی پیدا می‌کند.

در همین دو سکانس «جک» را می‌بینیم که در قالب رفتارهایی نابهنجارانه همه چیز را بهم می‌ریزد و به نوعی از آشوبی که به پا می‌کند به اهدافش دسترسی پیدا کرده و حتی در صحنه‌ای از آزارش نوزادی شیرخواره نیز در امان نیست و در آن طرف ماجرا «دریفت»ی را می‌بینیم که در نماهای کوتاهی به خوبی شاهدِ نارضایتی‌اش از شغلش هستیم که البته در واقع نوعی ناامیدی می‌باشد که به قول خودش نسبت به آدم بزرگ ها پیدا کرده، هرچند که بازی بسیار سطحی و مبتدیِ «دوئین جانسون» اصلا نمی‌تواند به احساس این ناامیدی کمک کند و ما تنها نماهای فیلمساز از کاراکترها و کلوزآپ‌های «دریفت» را می‌بینیم و نه بیشتر. در ادامه این ناامیدیِ «دریفت» در قالب یک نامه‌ی استعفا به بابانوئل پیش می‌رود و دیالوگ‌هایی میان این دو شکل می‌گیرد، از طرفی دغدغه‌ی به ظاهر نسبتاً جدیِ «جک» نیز در ارتباط با پسرش می‌باشد.

این تعبیه‌های فیلمنامه برای دو کاراکتر اصلیِ خود در وهله اول قابل قبول جلوه می‌کند که در قالبی طنز‌آمیز نشان داده می‌شود [مخاطب با دو کاراکتر اصلی و تا حدی جهان فاتتزی اثر آشنا می‌شود] اما پس از سکانس های معارفه‌ی این دو کاراکتر، فیلم ضعف های پرداختی خود را شدیداً عیان می‌کند و وارد یک ورطه‌ی خودزنی، کلیشه‌ای و شعاری می‌افتد که هر سه‌‌ی این توصیفات را تا حدی برای شما باز می‌کنیم:

این توصیفات از آنجایی کارکرد و مصداق پیدا می‌کند که فیلم معارفه‌ی قابل قبولِ ابتداییِ خود را قدر نمی‌داند و به جای اینکه دغدغه‌های دو کاراکتر اصلی را به موازاتِ ماجراجویی‌هایشان پیش ببرد، درگیر هزل‌پردازی‌های کلیشه‌ای می‌شود که به زعم نگارنده این متن اصطلاح «تعجب بازی» مصداقِ این رویه فیلم‌ می‌شود. یعنی فیلم به کلیشه‌پردازی در قالب عجایب‌پردازی برای کاراکتر «جک» چنگ‌ می‌زند که به وفور این مورد را در آثار مختلف و حتی داخلی خود دیده‌ایم.

نقد فیلم Red One | بابانوئل تحمیلی - گیمفا

به این صورت که کاراکتر «جک» که از جهان انسان‌ها به جهان جادو و افسانه‌ وارد می‌شود مدام در حال دهان باز ماندن و رفتارهای ناشیانه در مواجهه با جهانِ جادو می‌باشد. بخشی از این رویه و تعجب کردن‌ها طبیعی‌ست اما اینکه فیلم مدام خود را درگیر همین تعجب‌بازی ها کند و فراتر از آن نرود یعنی چیزی در چنته برای‌ پرداخت ندارد.‌ در کنار این ها فیلم زمان نسبتاً اضافه‌ای را به سکانس‌های اکشن اختصاص می‌دهد، سکانس‌هایی که فقط و فقط از زعم سازندگان و فیلمساز حکمِ دلقک بازی را دارد [مانند سکانس جنگیدن با آدم برفی ها و پی بردن به کارکرد دماغِ هویجی‌شان صرفا در حد همان مبارزه]

فیلم حتی درگیر شعارپردازی هم می‌شود که گل سرسبد این شعار ها در دیالوگ ها و مکالمات «جک» و «دریفت» نهفته است آنجایی که در بحث‌های کاملا کلامی درباره نحوه فعالیت و انجامِ کارِ بابانوئل در مورد کریسمس، هدایای آن و بچه ها به مشاجره می‌پردازند و طوری درباره آن صحبت می‌کنند که انگار در یک شوی تلویزیونی (تاک‌شو) یا اجرای زنده برای کودکان و نوجوانان می‌باشند تا به مخاطبان کم‌ سن و سال خود بفهمانند (گولشان بزنند) که «بابانوئل واقعی است» و یک‌ داستان‌ خیالی نیست و باید گفت این مورد ابدا در محدوده‌ی قصه‌گویی این فیلم جای نمی‌گیرد زیرا که کاراکتر «جک» ابدا نسبت جدی با این عدم باور و اعتقاد برقرار نمی‌کند.

دیگر از ارتباط به شدت سطحی و مضحک «جک» و پسرش بگذریم که فیلن با حداقل‌ترین‌ و دم دست ترین رویه‌ی پرداختی به یکباره میخواهد به کاراکتر «جک» دغدغه‌ی پدرانگی تزریق کند و بعد در اواخر فیلم با یک دیالوگ کاملا شعاری و توخالی رابطه‌‌شان ماست‌مالی شده و «جک» از لیست‌بدهای بابانوئل به لیست‌خوب‌ها وارد شود.

همچنین باید اذعان کرد که نمی‌توان آنچنان اشاره‌ای به جناح منفی داستان کرد که شامل یک کاراکتر به ظاهر اصلی به نام «گریلا» (کرنان شیپکا) می‌باشد که به شدت نمود دکوری و پرتی دارد؛ در قالب انسانی اش دکوری و در قالب فانتزی‌اش پرت و ادایی که معلوم‌ نیست این عقده‌گشایی‌هایش برای زندانی کردن اسامی فهرست بچه‌بدها از کجا نشات می‌گیرد و یا کاراکتر «کرامپوس» که بیشتر در حد همان سکانس سیلی‌زنی نمود دارد و یک حضورِ ادایی در اواخر فیلم.

نقد فیلم Red One | بابانوئل تحمیلی - گیمفا

در پایان درباره فیلم «سرخپوش» یا «رد وان» می‌شود گفت که می‌توان برای یکبار آن را به تماشا نشست اما فیلم بنیه‌ی قصه‌پردازیِ مستحکمی ندارد تا مخاطب با شروعِ نسبتاً قابل قبول فیلم تا به انتها با صبر و‌ حوصله آن را به نظاره بنشیند. سکانس‌هایی دارد که یحتمل خنده به لبتان می‌آورد اما این خنده گاهی از فرط ضعف های پرداختی و بازی های ضعیف بازیگرانش نیز هست. فیلم صرفا در حد یک شعارِ تحمیلی برای مخاطبان کم‌ سن و سالش برای خوراندن اعتقاد به بابانوئل و داستان سنتی‌اش می‌باشد که سر و ته قصه با حضور کی‌جی سیمونز به نحوه فعالیت بابانوئل در شب کریسمس می‌پردازد اما تنها در همین حد. باقی‌اش به صحنه‌پردازی‌های یکبارمصرف و بعضا کلیشه‌ای از «کریس ایوانز» و «دوئین جانسون» مربوط می‌شود و نه بیشتر.


گیمفا
 

زمان اکران انیمه Attack on Titan: The Last Attack مشخص شد...​




انیمه سینمایی attack on titan the last attack

انیمه سینمایی Attack on Titan: The Last Attack تاریخ اکرانش روی پرده سینماهای آمریکا را پیدا کرد.

سرویس آنلاین کرانچی‌رول سرانجام تاریخ اکران انیمه سینمایی Attack on Titan: The Last Attack در سینماهای داخل آمریکا را مشخص کرده است، انیمه‌ای از قسمت‌های پایانی انیمه سریالی «حمله به تایتان» که یکی از آثار مورد انتظار برای طرفداران و علاقه‌مندان این مجموعه به شمار می‌رود.

انیمه سینمایی «حمله به تایتان: آخرین حمله» ترکیبی از دو قسمت پایانی این انیمه سریالی بسیار محبوب و برجسته است که یک تجربه سینمایی حماسی و جذاب را روی پرده نقره‌ای برای علاقه‌مندان رقم خواهد زد. در ماه نوامبر سال جاری میلادی، این انیمه سینمایی در ژاپن اکران شده و حالا قرار است در تاریخ ۱۹ فوریه سال ۲۰۲۵ میلادی (چهارشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۳) فقط برای یک روز روی پرده سینماهای آمریکا و کانادا اکران شود.

این اثر سینمایی به صورت دوبله انگلیسی و همچنین نسخه ژاپنی با زیرنویس انگلیسی روی پرده سینماها اکران خواهد شد. این انیمه سینمایی به کارگردانی یویچیرو هایاشی است و استودیو انیمه سازی MAPPA نیز مسئولیت ساخت انیمیشن و همچنین تدوین آن را برعهده داشته است.


گیمفا
 

نقد انیمیشن Flow | تولد یک قهرمان از دل جریان...​




نقد انیمیشن Flow | تولد یک قهرمان از دل جریان - گیمفا

انیمیشن Flow، اثر تازه‌ی گینتس زیلبالودیس، در نگاه نخست جهانی اسرارآمیز و بدیع را پیش روی مخاطب خود می‌گذارد؛ جهانی که در آن گربه‌ای به تنهایی در میان ویرانه‌های آخرالزمانی قدم می‌گذارد. دریچه‌ای می‌سازد به دنیایی که مناسبات آن ایجاب می‌کند تا روایت حیوانات با زبان شخصی و دنیای خودشان، جایگزین زیست انسانی و دیالوگ‌های او باشد. داستان گربه‌ای سیاه که در دنیایی آشفته و زیر سایه‌ی سیلی ویرانگر، با حیواناتی دیگر همراه می‌شود تا از این سفر غریب و به‌ظاهر بی‌سرانجام عبور کند. گربه‌ای که از همان اولین گام‌هایش در این جهان مرموز، بیش از هر چیز با خود و جایگاهش در برابر جهان دست و پنجه نرم می‌کند. اما این اثر، از مقام یک داستان بقا فراتر می‌رود سفری را نمایش می‌دهد به درون غریزه‌ها، کشمکش‌های درونی و پرسش‌های وجودی که به‌سادگی در قالب شخصیت‌هایی خود بازتاب می‌یابد.

نقد انیمیشن Flow | تولد یک قهرمان از دل جریان - گیمفا

ما در آغاز روند انیمیشن پس از مواجهه با اولین بحران، به‌سمت کلبه‌ای کشیده می‌شویم که گویی یگانه مأمن قهرمان داستان است. جایی که با ورود به حریم آن، جهان و اتمسفر اثر به‌شکل روشن‌تری به ما معرفی و ارائه می‌شود. این خانه‌ی متروک که در سکوتی سنگین فرو رفته و انگار مدت‌هاست در خواب به‌سر می‌برد، نه تنها پناهگاه گربه بلکه خاستگاه و نقطه‌ی آغازین تمام روایت است. خانه که از ابتدای ورود و در فضای حریم آن با مجسمه‌های سنگی کوچک و بزرگ گربه‌ی داستان مواجهیم و با ورود به فضای داخلی، در آن به مجسمه‌ی چوبی و طراحی روی کاغذی که شباهت انکارناپذیری با قهرمان داستان ما دارد، در کنار وجودش به‌مثابه ملک آرام گربه، ماهیتاً نقطه‌ی شروع این جهان و خانه‌ی سازنده و طراح اثر است. نقطه‌ای در ابتدای جریان فیلم که برای ما جایگاه این گربه‌ی سیاه در جهانی که با آن مواجهیم را روشن می‌سازد و روی اهمیت او در فضای داستانی تاکید می‌کند. کلبه‌ای که قرار است زیست درون آن، حافظه‌ی بصری جهان اثر را برای ما بازنمایی کند. ماهیت این کلبه به‌قدری حائز اهمیت است که می‌توان در بسته‌ی نشانه‌های استفاده شده در آن، تمام جریانی که فیلم قرار است در ۸۵ دقیقه‌ی خود طی کند را مشاهده کرد. حباب‌های آویزان از سقف خانه که به‌عنوان عنصری شناور و بی‌وزن همراه تمام مسیر ماست و یکی از نشانه‌های حرکت و پویایی ابتدایی در کتار ثبات و استواری باقی مجسمه‌ها و اجزای خانه به‌نمایش درمی‌آید در احوالی میان تعلیق و شکنندگی، که ارتباط بنیادینی با احوال جهان اثر دارد، در کنار باقی کاراکترها باقی می‌ماند. حتی نخستین چیزی که در خانه شناور می‌شود وخود را به جریان آب می‌سپارد، همان کاغذی است که نقطه‌ی اتصال ما به خالق این جهان است و تلویحاً به حضور او در متن اثرش تأکید می‌کند. کاغذی که گربه روی آن با خطوطی ساده اما دقیق که به‌استواری تصویر تنه می‌زند طراحی شده و ما در پس این تعلیق به سفراصلی قهرمان بر جریان داستان می‌رسیم.

نقد انیمیشن Flow | تولد یک قهرمان از دل جریان - گیمفا

فیلم، فضای روایی خود را با نوعی بیگانگی کلید می‌زند؛ دوربینی که در مقام راوی ظاهر می‌شود، به‌جای همراهی سنتی با شخصیت‌ها، ماهیتی متفاوت دارد و زاویه‌ی دیدی شبیه به بازی‌های ویدئویی انتخاب می‌کند؛ دوربینی که از شخصیت‌ها فاصله می‌گیرد و به‌عنوان ناظری بی‌طرف، که به شکل هوشمندانه‌ای بیشتر همراه با کاراکتر محوری و زاویه‌ی نکاه او به جهان است، روایت را دنبال می‌کند این رویکرد، اگرچه در ابتدا ممکن است عجیب به نظر برسد و مخاطب را دچار حس غریبگی کند اما به‌تدریج و با قدرتی که از پایدار ماندن به همین سبک و شیوه‌ی نگاه به روایتگری گرفته، جایگاه خود را پیدا می‌کند و تبدیل به یکی از مؤلفه‌های منحصربه‌فرد فیلم می‌شود. دوربین هرگز دخالتی در مسیر گربه ندارد و گویی شبیه به ناظری خاموش، تنها در حال ثبت این سفر است. همین نگاه، روایت را از فرم سنتی و رایج داستان‌گویی دور کرده و اتفاقاً به ایجاد هم‌ذات‌پنداری بیشتر مخاطب با قهرمان و تجربه‌ی زاویه‌های غیرمنتظره، حسی از تعلیق و ناشناختگی در کنار گربه‌ی سیاه داستان منجر می‌شود.

این شیوه‌ی روایت، به‌ویژه در مواجهه‌ی قهرمان با مفاهیم ابتدایی و ناشناخته، که در آغاز کمی عجیب به‌نظر می‌رسد، به‌خوبی در خدمت عمق بخشیدن به فضای داستان قرار می‌گیرد. از آنجا که گربه‌ی سیاه در دنیایی قدم می‌گذارد که بخش زیادی از مفاهیم آن مثل وفاداری، طمع، مهربانی و… برایش تازه و بی‌معنا هستند، دوربین نیز با ایجاد فاصله، به مخاطب فرصت می‌دهد تا همراه با گربه به کشف دوباره‌ی این مفاهیم در این جهان تازه بپردازد. اما مسیر قهرمان در همین نقطه‌ی آشنایی با مفاهیمی که پیش از این برایش بیگانه بودند، تمام نمی‌شود. حالا در نتیجه‌ی این زیست و تجربه‌های جدید است که افعال تازه‌ای از او سر می‌زند. در ادامه‌ی شناخت وجوه جدید جهان و از طرفی با کمک ذهنیت ذاتی و غریزی‌اش است که خود را در هیبت یک رهبر می‌بیند که باید غریبه‌ها را از جمع دوستان و کشتی خود دفع کند. که به سمت شکار و خدمت به خانواده جدید خود حرکت کند و مسیرهای جدیدی در مقابل خود ببیند.

نقد انیمیشن Flow | تولد یک قهرمان از دل جریان - گیمفا

گربه‌ی سیاه که در آغاز فیلم به هیچ‌چیز جز بقای خود فکر نمی‌کند، به‌تدریج در مسیری قرار می‌گیرد که او را به سمت درکی عمیق‌تر از خود و جهان اطرافش سوق می‌دهد. او ابتدا در مواجهه با موقعیت‌های پیش‌آمده، تنها بر اساس غریزه عمل می‌کند؛ از اجتناب از آب گرفته تا پرهیز از رویارویی با دیگر حیوانات. اما به‌تدریج این موقعیت‌ها او را وادار می‌کنند تا انتخاب کند و تصمیم بگیرد. یکی از برجسته‌ترین نقاط قوت Flow، نحوه‌ی شخصیت‌پردازی حیوانات و چه‎گونگی تبدیل آنها به کاراکترهای دراماتیک است. در برخورد نخست هرکدام از حیوانات، صفات گونه‌ای خود را به نمایش می‌گذارند: سگ با وفاداری‌اش، لمور با طمع و بازیگوشی‌اش، و کاپیبارا با مهربانی و صمیمیتش وارد داستان می‌شوند و از طرفی گربه، با صفات غرور و خودبزرگ‌بینی‌اش، قهرمانی است که از ابتدا خود را مرکز جهان می‌داند و حتی این نگاه در فضایی رؤیاگون که گله‌ی گوزنان را می‌بیند که گرد او می‌گردند تشدید می‌شود. اما این حیوانات و خصوصاً قهرمان داستان، فراتر از این صفات اولیه حرکت می‌کند. شخصیت‌پردازی فیلم اما آن‌حایی ارزشمند می‌شود که سازنده‌ی اثر تصمیم می‌گیرد که کاراکترهایی که در داستانش ساخته، از غریزه‌ی خود فاصله بگیرند و صفاتی انسانی داشته باشند و با استفاده از این موقعیت خود را در جهان بازتعریف کنند. زیلبالودیس می‌آید و به مشخصه‌های متناقض وجودی و انتخاب‌هایی که آن حیوانات در دوراهی‌هایی انجام می‌دهند که در برابر آنها قرار می‌گیرند و مؤلفه‌ی مهمی تحت عنوان خودآگاهی آن شخصیت‌ها می‌پردازد. جایی که حیوانات حالا از ذات و غریزه‌ی حیوانی خود فاصله می‌گیرند و برای خودشان ارزش‌های جدیدی می‌سازند و به آنها وفادار می‌مانند. جایی که آن موجود غریزه‌محور، از حیات وحشی خود جدا می‌شود و در جهان داستانی این انتخاب را برمی‌گزیند که از گله و هم‌نوعان خود جدا شود تا به جمع خانواده و دوستان جدیدی که ساخته متعهد بماند. امثال این موارد نقاطی هستند که از دل آن، موجود حاضر در تصویر از ماهیت حیوانی خود فاصله گرفته و به یک کاراکتر دراماتیک تبدیل می‌شود که می‌تواند ابعاد متفاوت و متناقضی در دل خود داشته باشد که از پس آنها دست به انتخاب بزند و قصه را شکل بدهد. و مسأله‌ی روشن این است که کاراکتر است که توانایی پیشبرد روایت داستان را دارد و نه صرفاً یک حیوان.

نقد انیمیشن Flow | تولد یک قهرمان از دل جریان - گیمفا

اما با وجود تمام نقاط قوت، Flow در پرده‌ی پایانی خود دچار ضعفی جدی می‌شود. پس از آن‌همه تلاش برای ساخت جهانی منسجم و ملموس، روایت در ابتدای پرده‌ی پایانی و شروع مسیر گره‌گشایی، وارد فضایی ماورایی می‌شود که با مسیر منطقی تمام فیلم در تضاد است و ضربه‌ای جدی به انسجام اثر وارد می‌کند. جایی که داستان حالا این‌گونه به ما القا می‌کند که گویی برای از سر گذراندن تمام فاجعه‌ی پیش‌آمده، طبیعت متخاصم به یک قربانی نیاز دارد تا فرو بنشیند و طبیعت رام شود و آرام بگیرد و اوضاع، به شرایط سابق بازگردد. قربانی‌ای که باید در قله‌ی بلند‌ترین کوه سنگی و در فضایی فراواقعی خود را تسلیم نیرویی نامعلوم کند تا خشم آن نیرو آرام بگیرد و به طبیعت فرمان دهد که سیل را متوقف کند. این مسأله و چنین انتخابی به‌ذات و در هرداستانی در مقام مشکل و ضعف و ایراد آن نیست و حتماً سویه‌ی نمادین و استعاری آن قابل‌درک است؛ اما چیزی که مطرح است این است که در محصول پیش روی ما، چنین مؤلفه‌ای از باقی جهان اثر و روایت آن جدا می‌افتد و همین است که انسجام کلی اثر را از او می‌گیرد. مسأله این‌جا است که با وجود چنین نقص مشهودی آغاز پرده‌ی پایانی که یکی از مهم‌ترین و برجسته‌ترین بخش‌های اثر است، خارج از منطق جهان آن قرار می‌گیرد و هرچند در ادامه‌ی مسیر پرده‌ی نهایی و با بازگشت به نهنگ بزرگ و ارتباط قهرمان داستان با آن موجود می‌رسیم و حتی پس از تیتراژ و با شناور بودن او در تعبیرها و تأویل‌های متعددی از قبیل این که آزادی آن حیوان عظیم‌الجثه و بازگشت او به آب‌ها نیز با کمک دوستان جدیدش اتفاق افتاده… اما همچنان چیزی که مدام به‌عنوان یک اخلال‌گر جریان و تکه‌ی اضافه چشمک می‌زند و خودنمایی می‌کند و باعث آزار ذهن مخاطب می‌شود، همان وصله‌ی ناجوری است که به‌یک‌باره منطق فیلم و جهان آن را می‌شکند و شوکی به مخاطب وارد می‌کند.

در نهایت Flow با استفاده از زبان بصری قدرتمند، شخصیت‌پردازی درست و طراحی بصری خیره‌کننده‌ی خود، تجربه‌ای متفاوت از انیمیشن‌سازی ارائه می‌دهد. اما مشکلات بنیادین موجود در گره‌گشایی و عدم انسجام در پرده‌ی پایانی، این اثر را از رسیدن به کمال و جایگاهی فراتر از یک تجربه‌ی تازه بازمی‌دارد. بااین‌حال، شیوه‌ی ساخت و پرداخت به این جهان باعث می‌شود که Flow همچنان سفری ارزشمند و به‌یادماندنی باقی بماند.


گیمفا
 

۱۰ کاراکتر فیلم‌های Fast & Furious که شایسته نسخه فرعی هستند...​




۱۰ کاراکتر فیلم‌های Fast & Furious که شایسته نسخه فرعی هستند - گیمفا

کاراکترهایی از فیلم‌های Fast & Furious وجود دارند که می‌توانند نسخه فرعی مخصوص خودشان را داشته باشند.

داستان اصلی فرنچایز «سریع و خشن» در سال ۲۰۲۶ میلادی قرار است به نقطه پایان برسد، زمانی که این فرنچایز قرار است آخرین فیلم خودش را ارائه کند اما این فرنچایز احتمالاً با نسخه‌های فرعی دیگری به راه خودش ادامه خواهد داد و برخی از کاراکترها در این مجموعه فیلم‌ها وجود دارند که شایسته آن هستند تا نسخه فرعی مخصوص خودشان را داشته باشند.

فرنچایز «سریع و خشن» از سال ۲۰۰۱ تاکنون ۱۰ فیلم اصلی داشته که تبدیل به یک نمایش سینمایی بزرگ شدند و این مجموعه یکی از پرفروش‌ترین فرنچایزهای سینمایی در تاریخ سینما نیز محسوب می‌شود؛ این فرنچایز در سال ۲۰۱۹ میلادی با فیلم سینمایی Hobbs & Shaw اولین نسخه فرعی خودش را به دست آورد. این فیلم اکشن توانست به موفقیت بزرگی دست پیدا کند که منجر به ساخت یک نسخه فرعی حول محور شخصیت هابز شد.

در حال حاضر هنوز مشخص نیست که فیلم مخصوص شخصیت هابز قرار است چه زمانی ساخته و اکران شود اما مطمئناً فیلم انفرادی هابز پس از پایان داستان اصلی این فرنچایز ساخته خواهد شد. علاوه بر این، فیلم سینمایی Hobbs & Shaw 2 نیز ظاهر در دست توسعه قرار دارد اما در حال حاضر بسیاری از جنبه‌های آینده فرنچایز «سریع و خشن» نامشخص است و هنوز معلوم نیست که آیا این فیلم‌ها ساخته خواهند شد یا خیر.

در هر صورت، نسخه‌های فرعی بیشتر از این مجموعه اجتناب‌ناپذیر هستند چراکه مجموعه‌های سینمایی پرفروش پتانسیل بسیار زیادی برای درآمدزایی دارند و پایان دادن به آن‌ها اصلاً منطقی نیست. در صورتی که شخصیت‌های اصلی این فرنچایز در فیلم سینمایی Fast & Furious 11 و در پایان داستان زنده بمانند، احتمالاً نسخه‌های فرعی مخصوص آن‌ها ساخته خواهند شد.

۱۰. شخصیت ویکتور لاک​

فیلم‌های fast & furious

شخصیت ویکتور لاک با اینکه در نسخه فرعی فرنچایز «سریع و خشن» یعنی در فیلم سینمایی «هابز و شاو» معرفی شده بود، توانسته بود خودش را به‌عنوان یک شخصیت برجسته و جذاب در این نسخه فرعی به مخاطبان نشان بدهد. در ظاهر، شخصیت ویکتور لاک یک شخصیت کلاسیک با هنرنمایی رایان رینولدز است که شخصیتی عجیب با شوخی‌های خنده‌دار دارد اما نقش او در سازمان سیا باعث می‌شود تا او بسیار جالب‌تر نیز باشد. او مسئول کنار هم قرار دادن هابز و شاو است و تاریخچه عمیقی نیز با شخصیت هابز با بازی دوئین جانسون دارد که می‌تواند با جزئیات بسیار بیشتری مورد بررسی قرار بگیرند.

با این حال، ارتباط بالقوه او با ایتئون جذاب‌ترین بخش درباره شخصیت ویکتور لاک به شمار می‌رود. اگرچه او برای سازمان سیا کار می‌کند و به طور فعال علیه سازمان‌های شرور مبارزه می‌کند اما او به طور بالقوه می‌تواند یک مأمور دوگانه باشد چراکه رایان رینولدز صداپیشه Eteon Director در فیلم «هابز و شاو» بوده است. شخصیت بریکستون لور ممکن است شخصیت شرور اصلی این فیلم بوده باشد اما Director آن کسی بود که همه چیز را کنترل می‌کرد و نسخه فرعی بالقوه حول محور شخصیت ویکتور لاک می‌تواند بیشتر به این شخصیت و هویت شرور او بپردازد.

۹. شخصیت ایزابل نوِس​

فیلم‌های fast & furious

شخصیت ایزابل نوِس شخصیت نسبتاً جدید در این مجموعه سینمایی به شمار می‌رود که در فیلم سینمایی Fast X معرفی شده بود اما حضور او نشان می‌دهد که او می‌تواند در آینده به یک شخصیت اصلی برجسته تبدیل شود. خواهر او به نام النا یک متحد قابل اعتماد برای گروه دام بود که قبل از کشته شدن در فیلم سینمایی The Fate of the Furious در چندین فیلم دیگر نیز حضور داشته بود؛ بنابراین، تبدیل شدن شخصیت ایزابل به یک شخصیت اصلی همانند شخصیت النا می‌تواند سرگرم‌کننده و جالب توجه باشد اما او ممکن است برای این کار نیاز به یک نسخه فرعی داشته باشد تا بتواند به خوبی داستان‌های پس‌زمینه‌اش را بازگو کند.

در حالی که خواهر وی در بخش امنیت و اجری قانون کار می‌کرد، ایزابل شباهت‌های بسیار بیشتری با شخصیت‌های اصلی این فرنچایز دارد چراکه او یک مسابقه دهنده خیابانی برزیلی است. کاوش بیشتر در مورد تاریخچه او در کنار رابطه‌ای که با النا داشت، می‌تواند او را بسیار مهم‌تر کند و در حالی که او اکنون با به پایان رسیدن داستان اصلی این فرنچایز فرصت چندانی برای همراه شدن با اعضای اصلی گروه نخواهد داشت اما می‌تواند به کاراکتری برجسته در پروژه‌های آینده تبدیل شود.

۸. شخصیت مستر نوبادی​

فیلم‌های fast & furious

رهبر آژانس به بخشی مهمی از این فرنچایز تبدیل شده است اما هنوز چیزهای بسیار زیادی برای کشف درباره این شخصیت و سازمان او باقی مانده است. اگرچه او در فیلم سینمایی Fast X حضور نداشت اما شخصیت وی با بازی کرت راسل از زمان اولین حضورش در فیلم سینمایی Furious 7 اهمیت بیشتری پیدا کرده و ناپدید شدن وی نیز به جذابیت این شخصیت افزوده است. می‌توان یک پیش‌درآمد از این شخصیت ساخت و نشان داد که او چطور آژانس را تصاحب کرده یا اینکه پس از آنکه به هواپیمایش حمله شد، چه اتفاقی برای او رخ داده است. در هر صورت، او گزینه بسیار خوب و جذابی برای ساخت یک نسخه فرعی محسوب می‌شود.

پروژه‌ای حول محور شخصیت مستر نوبادی بدون شک پویایی‌ای که ما در فیلم‌های سریع و خشن به آن عادت کرده بودیم را تغییر می‌دهد چراکه می‌تواند به جای یک اکشن تمام عیار، بیشتر یک فیلم مهیج و جاسوسی باشد. دیدن مراحل جمع‌آوری اطلاعات و برنامه‌ریزی می‌تواند به اندازه سکانس‌های با هیجان بالا که در این فرنچایز بسیار زیاد هستند، سرگرم‌کننده باشند و شخصیت مستر نوبادی نیز شخصیت بسیار خوبی برای اضافه کردن عناصر جدیدی به این فرنچایز به شمار می‌رود، خصوصاً وقتی که کرت راسل ایفاگر این نقش باشد.

۷. شخصیت تِس​

فیلم‌های fast & furious

شخصیت تِس با بازی بری لارسون یکی دیگر از شخصیت‌های جدید اضافه شده به این فرنچایز به شمار می‌رود که اولین حضورش را در فیلم سینمایی Fast X تجربه کرد اما در حال حاضر جذابیت‌های بسیار زیادی دارد که باعث می‌شود تا فیلم انفرادی و مخصوص این شخصیت بسیار مهیج و جذاب به نظر برسد. شخصیت تِس در واقع دختر مستر نوبادی است و مسلماً آینده بزرگتری را در این فرنچایز خواهد شد و همین نیز باعث می‌شود که نسخه فرعی حول این شخصیت حتی از نسخه فرعی درباره پدرش بهتر به نظر برسد. اینکه تِس سعی دارد تا شهرت آژانس پس از خیانت اِیمس را بازسازی کند، مطمئناً یک مفهوم داستانی جالب توجه به شمار می‌رود که می‌تواند با حضور خود مستر نوبادی نیز باشد.

علاوه بر این، قرار دادن شخصیت تس به‌عنوان رهبر بعدی آژانس به طور بالقوه می‌تواند نسخه فرعی حول محور کاراکترهای زن در فرنچایز سریع و خشن را راه‌اندازی کند چراکه او می‌تواند برخی از چهره‌های آشنا در این مجموعه را برای انجام یک مأموریت بسیار بزرگ به خدمت بگیرد. شخصیت تس ممکن است نقشی نسبتاً محدود در فیلم Fast X داشته باشد اما به نظر می‌رسد که قرار است در فیلم آخر این مجموعه نقشی مهم را ایفا کند و هدر دادن پتانسیل چنین شخصیت مهمی مایه تأسف خواهد بود و همین نیز نشان می‌دهد که این شخصیت سزاوار نسخه فرعی خودش است.

۶. شخصیت دکارد شاو

فیلم‌های fast & furious

در حال حاضر یک نسخه فرعی حول محور شخصیت دکارد شاو با بازی جیسون استاتهام در کنار شخصیت هابز با بازی دوئین جانسون در فرنچایز سریع و خشن وجود دارد اما شخصیت دکارد شاو یکی از بهترین گزینه‌ها برای ساخت یک نسخه فرعی دیگر است. جیسون استاتهام یک بازیگر برجسته اضافه شده به این فرنچایز به شمار می‌رود و مطمئناً یکی از برجسته‌ترین بازیگران این مجموعه در دهه گذشته است. شخصیت شاو گذار فوق‌العاده‎‌ای از یک شخصیت شرور کینه‌توز به یک قهرمان داشته و همین شخصیت ضدقهرمان وی نیز سبب شده تا بینندگان او را بسیار تحسین کنند.

شخصیت جدی و در عین حال کنایه‌آمیز او با بسیاری از شخصیت‌های اصلی نسبتاً مثبت این فرنچایز در تضاد است و همین نیز به او این اجازه را می‌دهد تا صحنه‌های به‌یادماندنی بسیار زیادی را داشته باشد. این شخصیت شرور سابق به اندازه کافی جذاب است که بتواند یک ماجراجویی اکشن را به دوش بکشد اما گنجاندن خانواده شاو در این نسخه فرعی محتمل می‌تواند جذابیت بیشتری به این پروژه ببخشد. ونسا کربی و هلن میرن هر دو هنرنمایی‌های خارق‌العاده‌ای در فیلم «هابز و شاو» داشتند و از همین رو، بازگشت آن‎ها در این نسخه فرعی محتمل در کنار شخصیت شاو می‌تواند داستانی بسیار سرگرم‌کننده را ایجاد کند و مطمئناً تهیه‌کنندگان این فرنچایز نباید چنین فرصتی را از دست بدهند.

۵. شخصیت جیکوب تورتو​

فیلم‌های fast & furious

یکی دیگر از شخصیت‌های شرور تبدیل شده به قهرمان در فرنچایز سریع و خشن، شخصیت جیکوب است که بین فیلم F9 و Fast X کاملاً متحول شده است اما او به راحتی می‌توانست نسخه فرعی مخصوص خودش را داشته باشد. با وجود ماهیت جدی‌اش در اولین حضورش، شخصیت جیکوب با بازی جان سینا نشان داد که جنبه بامزه‌ای دارد و همچنین یک راننده عالی و همچنین مبارزی خبره است و تمام ویژگی‌های یک شخصیت کلاسیک فرنچایز سریع و خشن را دارد. با این حال، پس از مرگ احتمالی او در فیلم «سریع ۱۰»، بازگشت شخصیت جیکوب تورتو در فیلم «سریع و خشن ۱۱» بعید به نظر می‌رسد.

با توجه به اینکه جان سینا بسیار کاریزماتیک است و همچنین شخصیت جیکوب از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است، اینکه این شخصیت فقط در دو فیلم حضور داشته باشد، عجیب به نظر می‌رسد. برادر دام باید نقش بزرگتری در داستان داشته باشد و با اینکه این فرنچایز به بازگرداندن شخصیت‌های مختلف از مرگ عادت کرده، فیلم بعدی برای بازگشت این شخصیت خیلی زود احساس می‌شود. در هر صورت، ساخت یک نسخه فرعی از شخصیت جیکوب چه در مورد شرور شدنش و چه درباره زنده ماندنش از آن حادثه، می‌تواند مورد توجه مخاطبان قرار بگیرد.

۴. شخصیت دانته​

فیلم‌های fast & furious

دانته ریس علی‌رغم اینکه تنها در یک اثر سینمایی حضور پیدا کرده اما بدون شک بهترین شخصیت شرور در فرنچایز سریع و خشن به شمار می‌رود چراکه شخصیت پر زرق و برق و ماهیت نمایشی او باعث شده تا فراموش کردنش سخت باشد. متأسفانه، فیلم «سریع و خشن» تقریباً او را خواهد کشت و در بهترین حالت نیز این شخصیت شرور به زندان فرستاده خواهد شد. در هر صورت، ادامه داستان او فراتر از آخرین فیلم اصلی این فرنچایز غیرممکن به نظر می‌رسد اما یک پیش‌درآمد می‌تواند نشان بدهد که چطور او به یک شخصیت شرور تبدیل شده است.

فیلم سینمایی Fast X کار بسیار خوبی در توضیح انگیزه‌های شخصیت دانته انجام داد و روشن کرد که او همیشه برخی عناصر بداخلاقی و شرارت را داشته اما فاصله زمانی بسیار زیادی بین شروع کینه انتقام‌جویی او علیه دام و خانواده‌اش در فیلم «سریع ۵» و سپس اجرا گذاشتن نقشه‌هایش در فیلم «سریع ۱۰» زمان بسیار خوبی برای بررسی داستان شخصیت دانته است. از همین رو، ساخت یک نسخه فرعی و پیش‌درآمد از شخصیت دانته با هنرنمایی جیسون موموآ می‌تواند یک اثر سینمایی جذاب را به ارمغان بیاورد و در عین حال به طرفدارن و بینندگان این فرصت را بدهد تا بیشتر با شخصیت دانته ریس آشنا شود.

۳. شخصیت‌های جیزل و هان​

فیلم‌های fast & furious

با وجود اینکه دام و لتی در مرکز فرنچایز سریع و خشن قرار دارند اما شخصیت جیزل و هان بدون شک بهترین زوج در این مجموعه فیلم هستند و واقعاً عالی می‌شود اگر بار دیگر آن‌ها را در کانون توجه ببینیم. بازگشت گل گدوت در نقش جیزل در فیلم سینمایی Fast X در سال ۲۰۲۳ میلادی اولین باری بود که این شخصیت پس از فیلم Fast & Furious 6 در این فرنچایز دیده شد اما با این وجود، او هنوز در کنار شخصیت هان با بازی سونگ کانگ قرار نگرفته است. هر دو شخصیت، مرگ‌های ساختگی داشتند و این به معنای آن است که اولین صحنه مشترک آن‌ها احتمالاً مملو از احساسات خواهد بود و یک مشارکت بالقوه در فیلم سینمایی Fast & Furious 11 خواهند داشت؛ با این حال، داستان آن‌ها نباید در اینجا به پایان برسد.

شخصیت‌های هان و جیزل هر دو شخصیت‌های جدایی‌ناپذیری از این مجموعه فیلم هستند و به نظر می‌رسد که با توجه به اینکه هر دو اخیراً به این مجموعه بازگشتند، احتمالاً از فیلم آخر این مجموعه نیز جان سالم به در خواهند برد. از همین رو، بسیار جالب توجه خواهد بود که ما هر دوی آن‌ها را در کنار هم در یک نسخه فرعی ببینیم، فیلمی که می‌تواند هیجان‌های بسیار زیادی را رقم بزند و در عین حال فرصت مناسبی برای ارتباط مجدد بین آن‌ها ایجاد کند. در صورتی که مخاطبان واکنش خوبی نسبت به این اثر داشته باشند، احتمالاً داستان آن‌ها می‌تواند تا چندین فیلم ادامه داشته باشد و نشان بدهد که پتانسیل این دو شخصیت در کنار هم تا چه اندازه زیاد است.

۲. شخصیت سایفر​

فیلم‌های fast & furious

شخصیت سایفر در چندین فیلم مجموعه فیلم‌های سریع و خشن یکی از شخصیت‌های شرور اصلی بوده و به نظر می‌رسد که با همکاری با لتی و جیزل در آخرین فیلم این مجموعه، در حال تغییر راه و روش خودش است اما در هر صورت، این شخصیت پتانسیل بسیار زیادی دارد. اگر او بتواند در فیلم «سریع و خشن ۱۱» رستگاری را پیدا کند، آن فیلم می‌تواند زمینه سازی لازم را برای یک نسخه فرعی تماماً زنانه را انجام بدهد اما شخصیت سایفر می‌تواند پروژه مخصوص خودش را نیز داشته باشد. تماشای اینکه او یک زندگی جدید برای خودش می‌سازد و سعی می‌کند تا از دوران بازنشستگی لذت ببرد، آن هم در حالی که مشکلات دوران گذشته او سعی دارند تا او را گرفتار کنند، می‌تواند یک مفهوم داستانی جذاب باشد.

بدون شک شخصیت سایفر دشمنان بسیار زیادی را در طول زندگی‌اش برای خودش ایجاد کرده ولی او هنوز افراد و آشنایانی دارد که می‌توانند به او در مبارزه با این دشمنان کمک کنند. همین نیز می‌تواند منجر به پیوستن شخصیت‌های جدید و بازیگران برجسته به این نسخه فرعی شوند که بسیاری از آن‌ها ممکن است پتانسیل بسیار بالایی برای تبدیل شدن به شخصیت‌های محوری داشته باشند. شارلیز ترون تا به اینجا به خوبی این نقش را ایفا کرده است و مطمئناً هنرنمایی دوباره او در نقش سایفر در یک نسخه فرعی می‌تواند طرفداران را بسیار خشنود کند.

۱. شخصیت‌های رومن و تج​

فیلم‌های fast & furious

شخصیت‌های رومن و تج با اختلاف خنده‌دارترین دو نفر در فرنچایز سریع و خشن هستند و سهم آن‌ها در این مجموعه در طول سال‌ها باعث شده تا آن‌ها بیشتر از دیگر شخصیت‌ها شایسته داشتن نسخه فرعی خودشان باشند. تایریس گیبسون و لوداکریس جذبه بسیار خوبی در کنار یکدیگر دارند و به خوبی با یکدیگر دیالوگ رد و بدل می‌کنند که باعث می‌شود تا حضور آن‌ها در کنار هم به‌عنوان شخصیت‌های اصلی نسخه فرعی بسیار جالب توجه باشد. مطمئناً پس از اتفاقات رخ داده در فیلم Fast & Furious 11، این دو شخصیت می‌توانند روی ماجراجویی بعدی‌شان تمرکز داشته باشند که می‌تواند در یک نسخه فرعی مورد بررسی قرار بگیرد.

مطمئناً داشتن این دو شخصیت در کنار هم به‌عنوان شخصیت‌های اصلی که با دشمنان مبارزه می‌کنند، بسیار سرگرم‌کننده خواهد بود و طرفداران سرسخت این مجموعه قطعاً از آن لذت خواهند برد. این بهترین راه برای نگه داشتن شخصیت رمزی با بازی ناتالی امانوئل در فرنچایز سریع و خشن به شمار می‌رود چراکه او با این دو نفر صمیمی شده و با طبیعت سرگرم‌کننده آن‌ها مطابقت دارد. رومن و تج از سال ۲۰۰۳ بخشی از این فرنچایز بودند و واقعاً بیش از هر شخصیت دیگری، شایسته نسخه فرعی خود هستند، نسخه‌ای فرعی که از پتانسیل بسیار بالایی برخوردار است.

گیمفا
 

انیمیشن Moana 2 یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های سال شد...​




انیمیشن moana 2

انیمیشن سینمایی Moana 2 با رکوردشکنی در گیشه توانست به یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های سال ۲۰۲۴ میلادی تبدیل شد.

انیمیشن سینمایی «موآنا ۲» از زمان شروع اکرانش در تاریخ ۲۷ نوامبر سال ۲۰۲۴ میلادی روی پرده سینماها، توانسته رکوردهای بسیار زیادی را جابه‌جا کند و به موفقیت مالی غیر قابل انکاری برای دیزنی تبدیل شده است و توانسته تأثیر زیادی بر فروش کلی آثار دیزنی در سال ۲۰۲۴ میلادی داشته باشد.

انیمیشن سینمایی «موآنا ۲» در اکران خودش در رقابت با آثار سینمایی مختلفی همچون فیلم Wicked، فیلم Gladiator II، فیلم Sonic the Hedgehog 3، فیلم Mufasa: The Lion King و دیگر آثار سینمایی توانست خوب عمل کند و فروش خوبی را در گیشه‌های داخلی و بین‌المللی داشته باشد.

طبق گزارش‌های تازه منتشر شده، انیمیشن «موآنا ۲» در اکرانش تا به امروز توانسته به فروش بالای ۸۰۰ میلیون دلاری در گیشه‌های جهانی دست پیدا کند. با این فروش، این اثر به چهارمین فیلم پرفروش سال تبدیل شده است. از این فروش ۸۰۴ میلیون دلاری انیمیشن «موآنا ۲» در گیشه جهانی، مبلغ ۴۴۰ میلیون دلار آن از گیشه‌های بین‌المللی است.

در رتبه‌بندی پرفروش‌ترین آثار سینمایی سال ۲۰۲۴ میلادی، انیمیشن سینمایی Inside Out 2 توانسته صدر جدول را در اختیار داشته باشد و فیلم Deadpool & Wolverine نیز در جایگاه دوم است. انیمیشن Despicable Me 4 نیز رتبه سوم را در اختیار دارد.

گیمفا
 

کیانو ریوز از John Wick 5 می‌گوید...​




کیانو ریوز از John Wick 5 می‌گوید - گیمفا

کیانو ریوز در مصاحبه‌ای در رابطه با John Wick 5 صحبت کرده است.

فرنچایز John Wick کار خود را در سال ۲۰۱۴ آغاز کرد و از آن زمان تا به امروز جزو محبوب‌ترین و البته پرفروش‌ترین مجموعه فیلم‌های اکشن بوده است. با این حال، با وجود پایان John Wick 4، شایعات زیادی درباره ساخت قسمت پنجم به وجود آمده است. به تازگی کیانو ریوز در رابطه با ساخت John Wick 5 گفت:

شما هرگز نمی‌توانید بگویید هرگز، البته در حال حاضر زانوهای من می‌گویند که نمی‌توانند یک John Wick دیگر کار کنند. به همین دلیل قلب من می‌خواهد که این فیلم را بسازیم، اما مطمئن نیستم که زانوهایم توان انجام این کار را داشته باشند.
درحالی که تا به این لحظه اطلاعاتی از John Wick 5 منتشر نشده، طرفداران John Wick می‌توانند منتظر اسپین آف این فرنچایز با نام From the World of John Wick: Ballerina باشند. سکان کارگردانی این فیلم در دستان لن وایزمن بوده و از بازیگران این اثر نیز می‌توان به آنا در آرماس، نورمن ریداس و گابریل برین اشاره کرد.

فیلم Ballerina برای اکران در تاریخ ۶ ژوئن ۲۰۲۵ (۱۶ خرداد ۱۴۰۴) برنامه‌ریزی شده است.


گیمفا
 

نقد و بررسی فیلم Gladiator II | در ستایش «گلادیاتور»...​




نقد و بررسی فیلم Gladiator II | در ستایش «گلادیاتور» - گیمفا

۲۴ سال پیش بود که برگی از تاریخ سینما به دست فیلم «گلادیاتور» نوشته شد. «گلادیاتور» فیلمی بود که پس از سال‌ها توانست ژانری مُرده را دوباره زنده کند و تمام فیلم‌های درام-تاریخی-حماسی که پس از آن ساخته شدند بدون شک بخشی از موجودیت خود را مدیون ریدلی اسکات و فیلم بزرگ «گلادیاتور» هستند. اکنون ریدلی اسکات ۸۷ ساله پس از ۲ دهه دنباله‌ای ساخته تا به یکی از موفق‌ترین و بهترین آثار خودش ادای احترام کند.

داستان فیلم «گلادیاتور ۲» ۱۶ سال پس از وقایع فیلم «گلادیاتور» و مرگ باعزّت ماکسیموس رقم می‌خورد. جایی که دیگر هیچ اثری از روم رؤیایی مارکوس اورلیوس و ماکسیموس (راسل کرو) نیست و دو امپراتور ظالم و فاسد صاحب قدرت شده‌اند و شبانه‌روز در پی جنگ و فتح سرزمین‌های گوناگون هستند؛ در حالی که اوضاع داخلی مردم در بدترین شرایط است. حال در پی سیاست‌های کشورگشایانۀ امپراتور‌های دوقلو، گتا و کاراکالا، ژنرال آکاسیوس در حال تدارک حمله به تنها شهر آزاد از آفریقاست. جایی که هانو (پل مسکال) و همسرش آریشات با لشکری از سربازان سعی در مقابله با ارتش روم را دارند.

فیلم «گلادیاتور ۲» با تیتراژی زیبا آغاز می‌شود. تیتراژی که به صورت نقاشی، چندین قاب از فیلم «گلادیاتور» با نقش آفرینی ماندگار «راسل کرو» را بازنمایی می‌کند تا خاستگاه فیلم را نمایش دهد. نکتۀ حائز اهمیت در رابطه با تیتراژ امیدوارکنندۀ فیلم این است که ریدلی اسکات نشان می‌دهد در این فیلم قرار است احترام فراوانی به نسخه اصلی بگذارد و همین مورد باعث آسودگی خیال طرفداران برای دنبال کردن وقایع فیلم است.

نقد و بررسی فیلم Gladiator II | در ستایش «گلادیاتور» - گیمفا
تیتراژ فیلم «گلادیاتور ۲» صحنه‌هایی از حضور راسل کرو، واکین فینیکس و کانی نیلسن در فیلم «گلادیاتور» را نمایش می‌دهد.
فیلم با اینسرتی از دانه‌‌های گندم- که تداعی کنندۀ افتتاحیۀ فیلم «گلادیاتور» است- ما را وارد داستان می‌کند. سپس با زوج هانو (پل مسکال) و آریشات آشنا می‌شویم که قرار است به نبرد با رومیان برای دفاع از خاکشان برخیزند. سکانس نبرد آغاز می‌شود. ریدلی اسکات آغاز می‌کند! پس از نیم قرن فعالیت سینمایی، دیگر همگان ریدلی اسکات را به عنوان یکی از کارگردانان بزرگ هالیوود می‌شناسند و با سبک کار او آشنایی کامل دارند. کسی از «گلادیاتور۲» انتظار ساخت یک رومنس و عاشقانۀ قوی ندارد بلکه انتظار سکانس‎‌های اکشنِ تاریخی و حماسی و بیگ-پروداکشن می‌رود که در سینمای حال حاضر کسی به جز خودش نمی‌تواند چنین کاری کند. در اینجا هم افتتاحیه فیلم خوب است و ما را به تماشای فیلم امیدوار می‌کند. گرچه استفادۀ بیش از حد از CGI در همین افتتاحیه هم به چشم می‌خورد و همین موضوع در ادامه باعث افت فیلم از برخی جهات می‌شود. ‌

اما پس از تیرخوردن آریشات در سکانس نبرد، فیلم به یکباره اسلوموشن می‌شود صحنۀ جنگ را رها می‌کند و به عشق میان هانو و همسرش می‌پردازد که اسم او را فریاد می‌زند و نهایتا با ضربۀ یک سرباز رومی به دریا می‌افتد و در آنجا با یک سکانس سورئالِ ذهنی روبه‌رو می‌شویم که با فیلتری تاریک نمایش داده می‌شود که ظاهرا به عالم برزخ اشاره دارد! تماشای چنین سکانسی در میانۀ آن نبرد حقیقتا اتفاق خوشایندی نیست و دستاورد خاصی هم برای فیلم به همراه ندارد. ریدلی اسکات می‌داند که صرفا با سکانس‌های نبرد نمی‌تواند دل مخاطب را به دست بیاورد و دلیل ماندگاری فیلم «گلادیاتور» هم نه صرفا صحنه‌های درخشان مبارزه بلکه بار احساسی قوی آن فیلم بود. اما در اینجا ریدلی اسکات به هیچ‌وجه نمی‌تواند درام خلق کند و دلیلش هم واضحا فیلمنامۀ ضعیف «دیوید اسکارپا» است. در حقیقت چیزی که باعث می‌شود «گلادیاتور ۲» نتواند به فیلم خوبی تبدیل شود همین تلاش آگاهانه ولی شکست‌خوردۀ فیلم است. «گلادیاتور ۲» از دو جنبه قابل بحث و قابل نقد است. یکی جنبۀ بصری و اکشن فیلم است (که فاکتور مهمی در چنین ژانری می‌باشد) و دیگری فیلمنامۀ اثر –شخصیت‌ها و بار احساسی- است. ریدلی اسکات آگاهانه از تعدد سکانس‌های مبارزه و اکشن کاسته و آن را در اختیار دیالوگ‌ها و شخصیت‌ها می‌گذارد تا بتواند در هر دو جنبه موفق عمل کند. اما متأسفانه این تلاش ریدلی اسکات نه تنها به پرداخت بار احساسی فیلم نمی‌انجامد بلکه باعث افت ریتم و ضربه خوردن جنبۀ اول هم می‌شود.

ریدلی اسکات پارسال فیلم خوب «ناپلئون» را به روی پرده سینما برد که با واکنش‌های منفی زیادی روبه‌رو شد. البته بنده پارسال در استریم ویدئویی «گیمفا» برای فیلم «ناپلئون»، دلایلم را برای دفاع از اثر شرح دادم و علیرغم تمامی ضعف‌های فیلمنامه و اشکالات تاریخی‌اش، آن را از بهترین آثار سال ۲۰۲۳ دانستم. اما اسکات در این فیلم –شاید به دلیل هِیت‌های ناپلئون- سعی کرده به مراتب محافظه‌کارتر عمل کند و نتیجه‌اش شده چنین فیلمی که قطعا جزو فراموش‌شدنی‌ترین آثار اسکات است! در «ناپلئون» اسکات با رویکردی انتقادی به نبرد با ناپلئون بناپارت می‌رود و فیلمی پرشور و به شدت سرگرم‌کننده می‌سازد که از منظر بصری حقیقتا یک شاهکار سینمایی است! اما در «گلادیاتور ۲» ریدلی اسکات از نقطه قوت همیشگی خود، نبرد‌های حماسی، کاسته است تا بار احساسی فیلم را قوی کند که یک اقدام شکست خورده است!

نقد و بررسی فیلم Gladiator II | در ستایش «گلادیاتور» - گیمفا
تصویری از پل مسکال در کنار ریدلی اسکات | فارغ از هر چیزی، عطش ریدلی اسکات ۸۷ ساله به ساخت فیلم‌های جاه‌طلبانه و عشق او به سینما قابل ستایش است.
کمی جزئی‌تر به نقد فیلمنامه و شخصیت‌ها می‌پردازم. از قهرمان داستان آغاز می‌کنم. فیلمنامه از همان ابتدا از او یک کاراکتر وابسته می‌سازد که فارغ از فیزیک بدنی و نطق تندش، در همه حال نگاهش به آریشات است. اما این آریشات که بخشی از هویّت قهرمان داستان است؛ کجای فیلمنامه قرار می‌گیرد؟! فیلم خیلی ساده و در همان ۱۵ دقیقۀ ابتدایی او را حذف می‌کند. سپس این حذف کاراکتر را به انگیز‌ۀ قهرمان تبدیل می‌کند. انگیزۀ قهرمان داستان، نه مبارزه با ظلم و فساد و نه حتی دفاع از خاک غصب شده‌اش، بلکه گرفتن انتقام خون همسرش است. واضح است که انگیزۀ قهرمان، حسّ بیننده را درگیر نمی‌کند چرا که این عشق به هیچ وجه پرداخت مناسبی نداشته است!

اما فیلمنامه برای رهایی از چنین معضلی، در اواسط فیلم به یکباره این عشق را کنار می‌گذارد و انگیزۀ او را نجات روم معرفی می‌کند چرا که ما به شکلی ناگهانی و با پرداختی ضعیف متوجه می‌شویم که «هانو» همان «لوشس»، پسر ماکسیموس دسیموس مریدیوس است! واقعا چنین قهرمانی نمی‌تواند تن و بدن بیننده را بلرزاند و احساسات بیننده را به کار بگیرد و این ایراد واضحا در فیلمنامه است که همان آجر ابتدایی را کج بنا می‌نهد. در ادامه هم چنین تصمیمی باعث می‌شود نیمۀ ابتدایی فیلم بی‌اثر شود چرا که کلّیت موضوع دیگر تغییر کرده است و حالا مشخص شده است که خون رومیان در رگ‌های او جریان دارد و او باید به ناجی این امپراتوری تبدیل شود و علیه این فساد قیام کند.

فارغ از شخصیت‌پردازی ضعیف قهرمان، شخصیت‌های مکمل هم با وضعیتی بد روبه‌رو هستند. برای مثال کاراکتر ژنرال آکاسیوس (پدرو پاسکال) فردی است که دیگر از ظلم و فساد دو امپراتور به ستوه آمده و دیگر نمی‌خواهد به سرزمین‌ها لشکرکشی کند و قصد دارد به صورت درون سیستمی با ارتشش علیه امپراتور کودتا کند. اما همه چیز درمورد این کاراکتر به شکلی سطحی و ظاهری است و فاقد کوچک‌ترین عمقی است.

نقد و بررسی فیلم Gladiator II | در ستایش «گلادیاتور» - گیمفا
علیرغم نقش‌آفرینی خوب بازیگران، فیلمنامه در بحث شخصیت‌پردازی بسیار ضعیف است.
همۀ ما وقتی کست فیلم را دیدیم متوجه شدیم که با یکی از بهترین کست‌های سال در فیلم «گلادیاتور ۲» روبه‌رو هستیم. اما حقیقتا به قدری شخصیت‌پردازی‌ها ضعیف و حتی فاجعه است که پتانسیل همۀ بازیگران هدر رفته است. البته می‌توانیم تصور کنیم که شاید اگر قرار بود بازیگران ضعیفی جایگزین آنها شوند فیلم احتمالا در همان نیمۀ ابتدایی بیننده را پس می‌زد! برای مثال «دنزل واشنگتن» بدون شک یکی از اسطوره‌های بازیگری در سینماست. شخصا پس از نامزدشدن در گلدن‌گلوب امسال برای این فیلم، به شدت مشتاق بودم تا نقش‌آفرینی او را ببینم اما فیلمنامۀ بد اجازۀ درخشش را از او سلب می‌کند. واضحا دنزل دارد تلاشش را می‌کند تا شخصیت را هر جور که شده برای بیننده بسازد اما به قدری شخصیت‌پردازی کاراکتر ضعیف است که تلاش‌های او از کاراکتر بیرون می‌زند و بازیِ یکپارچه‌ای را در طول فیلم از او نمی‌بینیم. «پل مسکال» هم انصافا بازی قابل قبولی در نقش قهرمان ارائه داده است و خصوصا حالت چهره‌اش در برخی نماهای کلوز-آپ تماشایی است. اما همانطور که گفتم واقعا فیلمنامه نفس فیلم و بازیگران را بریده است! در این میان «کانی نیلسن» که تنها بازیگری است که از نسخه اصلی به این فیلم آمده است نسبت به فیلم اول بازی بهتری را ارائه می‌دهد و نقش‌آفرینی قابل قبولی دارد.

اما مشکل فیلمنامه تنها به ضعف شدید در شخصیت‌پردازی خلاصه نمی‌شود. حتی اگر سوتی‌های فیلمنامه را کنار بگذاریم؛ چاله‌های عمیقی در داستان و خود روایت وجود دارد که از حداقل استاندارد‌ها هم پایینتر است. با اینکه همۀ ما می‌دانیم «امپراتوری روم» چه حکومت مقتدر و عظیمی –خصوصا در آن سال‌ها- بوده است اما هر کسی در داخل کاخ هر کاری دلش بخواهد می‌کند و انگار نه انگار که یک حکومت مقتدر مرکزی وجود دارد. کاراکتر ماکرینوس (دنزل واشنگتن) خیلی راحت به کاخ راه پیدا می‌کند و در کمترین زمان ممکن و به شکلی غیرقابل باور به بالاترین درجه امپراتوری هم می‌رسد و حتی امپراتور روم را هم به سادگی بازی می‌دهد و می‌کشد! کاراکتر‌هایی مثل مادر لوشس (کانی نیلسن) که حکم اعدامشان صادر شده به سادگی با هر کسی که اراده کنند رفت‌و‌آمد دارند و از اینها عجیب‌تر سکانسی است که در «کولوسئوم» به سمت امپراتور تیر پرتاب می‌شود! کلا در طول فیلم ما هیچ گارد محافظی از پادشاهان نمی‌بینیم!

فیلمنامه در پرداخت داستان هم بسیار ضعیف است و برای مثال نقشه‌ای که ژنرال آکاسیوس با چندین نفر دیگر برای سرنگونی پادشاهان می‌ریزند خیلی ساده و ابتدایی است و به شکلی مضحک با خبرچینی یک کارگر این اطلاعات لو می‌رود و در سکانسی ضعیف دسیسۀ آنها بدون ذره‌ای تعلیق شکست می‌خورد که البته این ضعف به پای خود کارگردان هم هست.

نقد و بررسی فیلم Gladiator II | در ستایش «گلادیاتور» - گیمفا
فیلمنامه به قدری ضعیف است که حتی در نقش‌آفرینی دنزل واشنگتن هم تاثیر گذاشته است.
اما «گلادیاتور ۲» نام ریدلی اسکات را یدک می‌کشد پس طبیعی است که نقاط قوت کمی نداشته باشد. همانطور که اشاره کردم بدون شک ریدلی اسکات استاد ساخت سکانس‌های بیگ-پروداکشن است. سکانس‌های نبرد در این فیلم کم نیست و کیفیت خوبی هم دارند. یکی از دلایل موفقیت این سکانس‌ها، صداگذاری خیلی خوب فیلم است که احتمالا در میان نامزد‌های اسکار هم قرار خواهد گرفت. انصافا جلوه‌های ویژه سکانس‌ها هم خوب است و مخصوصا سکانس‌هایی که در آب هستند علیرغم کار سخت کارگردان جذاب هستند. اما حقیقتا جلوه‌های ویژه فیلم زیادی است! ریدلی اسکات ۲۴ سال پیش و با جلوه‌های ویژه‌ای که در مقایسه با امروز به مراتب ضعیف‌تر بودند سکانس‌های نبرد درخشانی را کارگردانی کرده بود و حتی در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی او دو فیلم ماندگار «بیگانه» و «بلیدرانر» را در ژانر علمی-تخیلی کارگردانی کرده است اما او در این فیلم ترجیح داده همه کارها را به تکنولوژی CGI بسپارد. این موضوع را می‌توان در بازنمایی کاخ‌ها و کلیّت روم باستان هم دید. طراحی صحنه به هیچ وجه درخشان نیست و مشخص است بخش زیادی از کار با جلوۀ ویژه انجام شده است که همین مورد باعث شده این بازسازی چندان طبیعی نباشد! اما در همین زمینه، طراحی لباس بسیار خوب است و به لطف دخالت نداشتن جلوه‌های ویژه توانسته بازنمایی خوبی از ۱۸۰۰ سال پیش باشد!

یکی از معدود نقاط قوت فیلمنامه بازنمایی ابتذال و فساد در امپراتوری روم باستان است. کاراکتر امپراتور‌ها که کاملا اغراق شده هستند به نظرم کارکرد درستی در فرم اثر دارند. فیلم با دیالوگ‌های فراوانی که از دهان کاراکتر‌ها –گاه به شکلی غیرقابل باور و شعاری- بیرون می‌آید انتقادات فراوانی نسبت به این امپراتوری دارد و خوشبختانه نمود این دیالوگ‌ها در فیلم دیده می‌شود. اکثرا به فکر زدن زیر آب دیگری و رسیدن به منصب هستند و طبیعی است که در حکومتی که پادشاهانش دو دیوانه به نام‌های «گتا» و «کاراکالا» هستند چنین اتفاقی هم بیفتد.

نقد و بررسی فیلم Gladiator II | در ستایش «گلادیاتور» - گیمفا
شخصیت پردازی پادشاهان دوقلوی فیلم با اینکه اغراق‌آمیز است اما کاملا در راستای کلّیت اثر است تا فساد و ابتذال روم را نمایش دهد.
اما بزرگترین نقطۀ قوت فیلم ادای احترام به نسخه اصلی است. در واقع «گلادیاتور ۲» با اینکه به طور جداگانه فیلم خوبی نیست؛ اما کاملا خدمتگزار فیلم اول است. به نظر می‌رسد ریدلی اسکات خودش متوجه ضعف‌های فراوان فیلم شده است و به همین خاطر حداقل تلاشش را برای حفظ خاطرات خوب فیلم اول می‌کند. حقیقتا قهرمان و محبوب‌ترین شخصیت داستان همان کاراکتری است که در فیلم غایب است! ماکسیموس دسیموس مریدیوس (با نقش آفرینی جاودانۀ راسل کرو)! همگان دیالوگ‌های او را به زبان می‌آورند و از او به نیکی یاد می‌کنند. حتی در فصل پایانی اثر ماکرینوس (دنزل) تقریبا لوشس (پل مسکال) را شکست داده است و این تنها زرۀ پدرش ماکسیموس است که او را زنده نگه می‌دارد. این ادای احترام حتی در فلش‌بک‌هایی از راسل کرو و استفاده از تم موسیقی متن بی‌نظیر و مسحورکنندۀ هانس زیمر هم دیده می‌شود. البته ریدلی اسکات در این خاطره‌بازی‌ها و اسطوره‌سازی‌ها به خوبی اعتدال را نگه داشته و به هیچ وجه باعث از حد خارج شدن این نوستالژی نمی‌شود بلکه دقیقا به بهترین شکل ممکن کار خودش را انجام می‌دهد.

اما فیلم «گلادیاتور ۲» ۲ سکانس تماشایی هم دارد که در ذهن من باقی خواهد ماند. اولی سکانس مبارزۀ ژنرال آکاسیوس با لوشس در کولوسئوم است. نقش آفرینی پدرو پاسکال در این سکانس قوی است و درکنار صداگذاری قدرتمندانه و کارگردانی خوب، سکانس تماشایی خلق می‌شود. در همین سکانس است که لوشس تحت تاثیر ژنرال قرار می‌گیرد و از همین نقطه چرخش کاراکتر اصلی اتفاق می‌افتد.

نقد و بررسی فیلم Gladiator II | در ستایش «گلادیاتور» - گیمفا
نبرد تماشایی ژنرال آکاسیوس (پدرو پاسکال) و لوشس (پل مسکال) | بازی‌ها، صداگذاری، موسیقی و کارگردانی در این سکانس کیفیت بالایی دارد.
دومین سکانسی که به نظرم می‌توان از آن به عنوان به‌یادماندنی‌ترین سکانس فیلم «گلادیاتور ۲» یاد کرد سکانس پایانی است. جایی که لوشس در میان ۲ لشکر می‌ایستد و با صدایی بلند فریاد بازسازی روم سر می‌دهد و تم موسیقیِ جادویی هانس زیمر از نسخۀ اول (که به نظرم جزو بهترین تم موسیقی‌های تاریخ سینماست) پخش می‌شود و ریدلی اسکات در این سکانس حقیقتا خودش را بار دیگر نشان می‌دهد و آقایی می‌کند! نقش‌آفرینی پل مسکال هم در این سکانس حماسی است و کلا این سکانس جزو استثناهایی از فیلم است که همه چیزش با یکدیگر جور است و حقیقتا یک صحنه حماسی تولید می‌شود؛ همانی که از اول انتظارش را می‌کشیدیم.

نقد و بررسی فیلم Gladiator II | در ستایش «گلادیاتور» - گیمفا
سکانس باشکوه پایانی همان چیزی است که از ریدلی اسکات و «گلادیاتور ۲» انتظار می‌رفت. اگرچه برای داشتن سکانسی تماشایی خیلی دیر است؛ اما حداقل پایانی دیدنی را برای اثر رقم می‌زند.
«گلادیاتور ۲» به هیچ وجه نتوانسته در حد و اندازۀ نسخه اصلی ظاهر شود و مهم‌ترین دلیل، هم فیلمنامه پراشکال آن است که هم در شخصیت‌پردازی‌ها بسیار بد عمل کرده و هم خود روایتش بی‌جان است. اما «گلادیاتور ۲» را می‌توان ادای احترامی کامل به فیلم ماندگار «گلادیاتور» دانست و احتمالا لبخند رضایت «راسل کرو» پس از تماشای فیلم دیدنی خواهد بود.


گیمفا
 

نقد فیلم Joker: Folie à Deux | نگاهی دیگر به جسورانه‌ترین فیلم سال...​




نقد فیلم Joker: Folie à Deux | نگاهی دیگر به جسورانه‌ترین فیلم سال - گیمفا

فیلم «جوکر: جنون مشترک» دنباله‌ای بر فیلم موفق «جوکر» محصول سال ۲۰۱۹ است که توانست به سبب داستان و مضامین انتقادی خود نسبت به نظام سرمایه‌داری محبوبیت فوق‌العاده‌ای در بین مردم پیدا کند. همچنین فیلم «جوکر» در فصل جوایز هم مورد تحسین قرار گرفت که از بین آنها می‌توان به بردن جایزه اسکار بهترین بازیگری برای «واکین فینیکس» اشاره کرد. حال پس از ۵ سال دنباله آن فیلم محبوب بر روی پرده رفته است و با تند و تیزترین انتقادات و ناسزا‌ها از آن استقبال شده است! منتقدان که چندان روی خوشی به «جوکر» ۲۰۱۹ هم نشان نداده بودند؛ این بار از روی این فیلم به طور کامل رد شده‌اند! مردم و خصوصا طرفداران فیلم اول هم به شدت به اثر حمله‌ور شده‌‌اند و با نمرات IMDb 5.2 و فروشی در حد بودجه فیلم آن را به شکستی تجاری تبدیل کرده‌اند. البته این تنها خود فیلم نبوده که در معرض انتقادات فراوان قرار داشته است و بلکه خود کارگردان محبوب فیلم اول، تاد فیلیپس، هم بابت ساخت این فیلم مذمت شده است! اکنون که بیش از ۴ ماه از اکران عمومی فیلم گذشته است و از تب‌و‌تاب و التهاب اولیه خبری نیست؛ می‌توان با خیالی آسوده‌تر و به دور از تعصب باری دیگر به این فیلم مهم سال نگاهی انداخت و هدف من در این نقد این است که به دور از هرگونه نظر تعصبی و یک‌جانبه، بگویم که چرا «جوکر: جنون مشترک» نه تنها فیلم بدی نیست بلکه فیلمی تماشایی است که لایق ستایش است. از شما خوانندگان عزیز تقاضا دارم حتما تا انتهای متن را مطالعه کرده و سپس به بیان نظرات خود بپردازید. واضحا حرف بنده وحی نیست و همه شما عزیزان کاملا مختار هستید که در کامنت‌های این مقاله، نظر دلخواهتان را بیان کنید. اما تقاضا دارم شما هم تا انتهای متن را بدون تعصب مطالعه کنید و سپس نظر خود را به اشتراک بگذارید.

*توجه: مشخصا در این نقد، داستان فیلم لو می‌رود.*

حتی اگر از مخالفان فیلم جوکر ۲ هم باشید؛ باید بپذیریم که با فیلمی ساختارشکن و جسورانه -چه در فرم و چه در محتوا- روبه‌رو هستیم. فیلمی که به شکلی نوآورانه سعی دارد موزیکال [به معنای حقیقی] را با ژانر روانشناختی و جنایی در فضایی دارک تلفیق کند! فیلمی که علیرغم اینکه سلیقه طرفدارانش را خیلی خوب می‌شناسد و می‌تواند به سادگی به فیلمی فن-سرویس تبدیل شود اما ترجیح می‌دهد -با آگاهی از تبعات سنگینش- به مراتب جسورانه‌تر و بزرگ‌تر از این حرف‌ها عمل کند و نه تنها از الگو‌های ذهنی طرفداران و فیلم اول پیروی نکند؛ که حتی آنها را نقد کند و به ضد آن تبدیل شود! شاید الان است که مصاحبه تاد فیلیپس را میفهمم که وقتی از موفقیت چشمگیر فیلم «جوکر» پرسیدند و فیلم او را اثری ستایش‌برانگیز و بسیار محبوب خواندند فیلیپس پاسخ داد: {فیلم من ممکن است به اشتباه درک شده باشد و طرفداران، حرف‌های من را به درستی نفهمیده‌اند!}

نقد فیلم Joker: Folie à Deux | نگاهی دیگر به جسورانه‌ترین فیلم سال - گیمفا
تصویری از جوکر و تاد فیلیپس | فیلیپس در ۵۴ سالگی و پس از موفقیت‌های چشم‌گیر فیلم «جوکر» در حالی که می‌توانست کار ساده و کم ریسکی را برگزیند و فیلمی فن-سرویس روبه‌روی مخاطب قرار دهد اما با پذیرفتن تبعات سنگینش تصمیم می‌گیرد فیلمی ساختارشکن و عمیق بسازد که دهن کجی به فیلم اول و طرفداران سرسختش است.
«جوکر: جنون مشترک» از همان نماهای ابتدایی بیننده را غافلگیر می‌کند و برخلاف انتظارات بیننده قدم بر می‌دارد. پیش از هر چیز یک انیمیشن کوتاه ۲،۳ دقیقه‌ای از جوکر به سبک انیمیشن‌های قدیمی نمایش داده می‌شود که به هیچ وجه نباید در نقد فیلم ساده از آن گذشت. این انیمشن خودش چکیده‌ای از اتفاقات فیلم را به شکلی ساده به تصویر می‌کشد و ناخودآگاه مخاطب را برای رودررویی با فیلمی بزرگ آماده می‌کند. جوکر با همان گریم مشهورش وارد فرش قرمز می‌شود و طرفداران حسابی سر و صدا می‌کنند و او را تشویق می‌کنند. اما سایه‌اش او را دنبال می‌کند و در رختکن او را به دام می‌اندازد و لباس‌های او را به تن می‌کند و گریمی مشابه جوکر می‌کند و خود جوکر (آرتور فلک) را در کمد حبس می‌کند. سپس به روی صحنه می‌رود و با استقبال گرم مخاطبان مواجه می‌شود. عصاره فیلم در همین زمان نمایش داده می‌شود. برای مردم اصلا آرتور فلک پشیزی اهمیت ندارد و حتی اگر واقع‌بین باشیم خود هویت جوکر هم بی‌اهمیت است! آنها صرفا کسی را می‌خواهند که صورتش را گریم کند و دیوانه‌بازی در بیاورد تا آنها را سرگرم کند! برای آنها جوکر نسخۀ پیشرفتۀ همان استند-آپ کمدین و دلقک سیرک است که با فرارفتن از صحنۀ نمایش و شکستن تابوها آنها را سرگرم می‌کند! آنها این جوکر جعلی را تشویق می‌کنند و هنگامی که جوکر حقیقی (آرتور) روی صحنه می‌آید همگان به او بی‌توجه هستند. او تحقیر می‌شود و کتک می‌خورد و همه حضار می‌خندند انگار نه انگار او تا همین ثانیه‌هایی پیش قهرمان آنان بوده است! سپس جوکر جعلی لباس‌های آرتور را به او پس می‌دهد و آن دو، ترانه‌ای دربارۀ عشق می‌خوانند و سپس پلیس‌ها سر می‌رسند و آرتور را تا سر حد مرگ کتک می‌زنند! این شروعی طوفانی بر فیلمی درخشان است.

سپس وارد فضای تیره و تار فیلم می‌شویم. زندان روانی آرکهام. فیلم از همان نما‌های ابتدایی با سینماتوگرافی قدرتمند خود و موسیقی متن درخشانش (هیلدور گودنادوتیر) فضایی تاریک خلق می‌کند که تا پایان فیلم به بهترین شکل آن را حفظ می‌کند. نمای اولیه ما از جوکر باورنکردنی است. فردی که در انتهای فیلم اول به قهرمانی فراملّی تبدیل شده بود و چهره‌ پرشور انقلابی داشت؛ حالا به فردی به شدت افسرده و تکیده تبدیل شده که به قدری لاغر شده است که می‌تواند شلوارش را به دور بدنش گره بزند! آرتور دیگر نه تنها آن خنده‌های دیوانه‌وار را به لب ندارد که حتی کلامی سخن نمی‌گوید. حرف مأمور زندان (با نقش آفرینی خوب برندن گلیسن) که می‌گوید [آرتور دوباره یکی از همان جوک‌هایت را بگو تا بخندیم] حرف دل همه ماست! در این مدت چه بر سر آرتور/جوکر آمده است که این قهرمان انقلابی به این مرده متحرک تبدیل شده است؟! این همان اولین سوالی است که برای بیننده پیش می‌آید و در طول فیلم با نمایش زندان، رفتار وحشیانه نگهبانان، قرص‌هایی که به زندانیان خورانده می‌شود و انواع شکنجه‌ها تقریبا به آن پاسخ داده می‌شود. «سیستم حکمفرما» این شخصیت انقلابی را به این روز انداخته است تا درس عبرتی برای همگان شود!

نقد فیلم Joker: Folie à Deux | نگاهی دیگر به جسورانه‌ترین فیلم سال - گیمفا
تصویری از فیلم Joker 2 | فیلم با موسیقی متن، نحوه فیلمبرداری، طراحی صحنه و نورپردازی درخشانش در همان دقایق ابتدایی بیننده را وارد فضایی دارک می‌کند. در این نما گوشۀ لب آرتور خون می‌آید و قاب جالب و دردناکی خلق می‌شود. گوشۀ لب جوکر بار دیگر قرمز شده است اما این بار این کمان نه به سمت بالا و نشانۀ خندۀ مشهور جوکر که کمانی رو به پایین با نمایش افول این کاراکتر است!
در ادامه آرتور با لی (با نقش آفرینی خوب لیدی گاگا) آشنا می‌شود و به او دل می‌بازد. دلباختگی او کاملا قابل باور است چرا که در طی مدت اسارت و شکنجه در زندان همواره اتفاقات بد و تلخ به شکلی تکراری برای او رقم خورده است و حالا به لطف آشنایی با لی گویا از دنیای تاریک حقیقی فاصله گرفته است و وارد دنیای جدیدی شده است؛ دنیای عشق! شروع سکانس‌های موزیکال و پر شر و شور و خوش رنگ و لعاب فیلم هم از همین آشنایی استارت می‌خورد. از همین نقطه‌ای که دنیای آرتور با مفهوم جنون‌آمیز «عشق» روبه‌رو می‌شود. این عشق است که آرتورِ مرده را به حیات باز می‌گرداند و به دلیلی برای زندگی تبدیل می‌شود.

از همان لحظۀ اعلام رسمی مبنی بر موزیکال بودن فیلم دوم جوکر و حضور لیدی گاگا، موج منفی بر علیه فیلم بوجود آمد که {می‌خواهند آن شاهکار (جوکر ۲۰۱۹) را خراب کنند!} متاسفانه چنین حرف عامیانه‌ای در میان نقد‌های منتقدان هم دیده می‌شود و می‌گویند موزیکال فیلم وصله‌ای ناجور است. اما بگذارید رک و راست به شما بگویم: اتفاقا موزیکال فیلم به شدت وصله‌ای جور است! نقش سکانس‌های «موزیکال» در فیلم ستایش‌برانگیز است و در سال‌های آینده، این نوآوری تاد فیلیپس را در فیلم‌های متعدد و در جریان اصلی خواهیم دید. بنده همانطور که گفتم قرار است بدون تعصب از خود فیلم دربارۀ فیلم بگویم. موزیکال فیلم چیست؟! موزیکال فیلم تصورات ذهنی آرتور فلک است. صحنه‌های تئاترگونه‌ای که به شکلی سورئال (از نمایش ماه با ابعاد بسیار بزرگ گرفته تا کنتراست رنگ بسیار بالا) کارگردانی شده است؛ همگی تجسمات ذهنی آرتور هستند. اما این نکته به چه کار می‌آید؟ در توضیح پایان‌بندی تکان‌دهندۀ فیلم به تفصیل به این موضوع باز خواهم گشت اما در اینجا بگذارید از اثرگذاری این سکانس‌های ذهنی در خود روایت بگویم. فیلم قرار است به جنگ مردم و حتی طرفداران سرسخت خود جوکر برود و برای چنین کار بزرگی که شاید هیچ فردی جرئت ساختش را نداشته باشد؛ نیاز به فاکتور تعیین‌کنندۀ شخصیت پردازی قوی آرتور فلک دارد که اگر این شخصیت‌پردازی می‌لنگید کل فیلم هدر می‌رفت! اما نقش‌آفرینی دیوانه‌وار واکین فینیکس -که می‌توان او را بهترین بازیگر حال حاضر دانست- باعث شده است بیننده در این تصمیم‌های عجیب آرتور که به مذاق طرفداران هم به هیچ وجه خوش نمی‌آید با او همراه شود و نسبت به او سمپاتی پیدا کند. اما تنها بازی فوق‌العاده واکین فینیکس در کنار تکنیک کارگردانی تاد فیلیپس نیست که باعث همراهی مخاطب شده است بلکه همین سکانس‌های انتزاعی که در ذهن آرتور می‌گذرد؛ افکار آرتور و درگیری‌های ذهنی او را برای بیننده تصویر می‌کند و بیننده با خودآگاه و ناخودآگاه، ظاهر و باطن، جسم و روح آرتور همراه می‌شود و با او به طور کامل آشنایی پیدا می‌کند و همین موضوع اهمیت این سکانس‌های انتزاعی را آشکار می‌سازد. زمانی که آرتور در تلویزیون و یا در مصاحبه درباره معشوقه‌اش لی، چیزی می‌شنود شروع به رقص و آواز می‌کند چرا که شوری زائد‌الوصف در او پدید آمده است. و از طرفی وقتی وکیل آرتور به او می‌گوید تمامی حرف‌های لی دروغ بوده و او اصلا نه روانی است و نه پدرش مرده و نه در محله تو زندگی می‌کرده؛ آرتور در خیالش صحنه موزیکالی را می‌بیند که لی با شلیک گلوله‌ای به سمت چپ شکمش او را می‌کشد. در حقیقت این گلوله به روح آرتور برخورد می‌کند و در سکانس پایانی فیلم هم با یک کات تماشایی به آن اشاره می‌گردد.

نقد فیلم Joker: Folie à Deux | نگاهی دیگر به جسورانه‌ترین فیلم سال - گیمفا
تصویری از فیلم Joker 2 | خود من جزو کسانی بودم که وقتی خبر موزیکال بودن فیلم را شنیدم حسی منفی نسبت به آن پیدا کردم اما تاد فیلیپس یک نوآوری انجام می‌دهد که به نقطه قوت اثر تبدیل می‌شود. پیش از او فیلمسازانی بوده‌اند که از صحنه‌های موزیکال در فیلمی جدی استفاده کرده باشند؛ اما نحوۀ استفادۀ فیلیپس از موزیکال برای نمایش تصورات آرتور تحسین برانگیز است.
دادگاه آغاز می‌شود و همه چیز پس از صحبت‌های وکیل دربارۀ بیماری روانی آرتور براثر تروماهای کودکی گویا به سود آزادی آرتور پیش می‌رود. اما ورق بر میگردد و آرتور تصمیم می‌گیرد وکیلش را اخراج کند (که به نظرم می‌توان دلیل دلسوزی وکیل برای آرتور را با عطش او برای موفقیت در این پروندۀ عظیم و کسب شهرت توجیه کرد) و بار دیگر جوکر باشد! حتی جوکر با کسب اجازه از قاضی، با همان گریم مشهورش در جایگاه وکیل-متهم قرار می‌گیرد. این تصمیم جوکر برگرفته از همان هویتی است که جامعه و معشوقه‌اش بر او تحمیل می‌کنند. آنها آرتور را نمی‌خواهند و جوکر را می‌خواهند و او باری دیگر این بازی را آغاز می‌کند که در راستا و حال‌وهوای فیلم اول است. این تصمیم در پی سکانس سلول انفرادی فیلم اتخاذ می‌شود. جایی که لی به سلول آرتور می‌آید و با او معاشقه می‌کند. اما لوازم آرایشی در دست دارد و چهره جوکر را روی صورت آرتور نقاشی می‌کند و می‌گوید [میخوام خود واقعیت رو ببینم!] این دیالوگ عصاره‌ای از مضمون فیلم است. هویت اصلی آرتور فلک چیست؟! یک پسر معمولی کم‌هوش به نام آرتور یا یک قهرمان افسارگسیخته آنارشیست؟! این سوالی است که کلیت فیلم را شکل داده است. سوالی درباره هویت انسان. آرتور پاسخ سوال را در آخرین جلسه محاکمۀ دادگاه به ما‌ می‌دهد. [من آرتور فلک هستم و هیچ جوکری وجود ندارد!] این جمله آب سردی بر پیکره همه مردم است. نه فقط مردم داخل فیلم و معشوقه‌اش لی، بلکه خود شما تماشاگران طرفدار جوکر که انتظار فیلمی اکشن و پر التهاب را می‌کشیدید که جوکر به جنگ با پلیس‌ها برود و جنون خود را به رخ بکشد تا شما آدرنالین خونتان بالا برود؛ کمی دلتان که حسابی از این نظام سرمایه‌داری جهانی پر است؛ با قتل پلیس‌ها، ماموران قانون، خلافکار‌ها و … خنک شود و پس از اتمام فیلم، تلویزیون و یا موبایل‌هایتان را خاموش کنید و به سراغ زندگی تکراری روزمره خودتان بروید تا چند وقت دیگر که دوباره چنین فیلمی ساخته شود و شما بتوانید باز این فشار‌های روحی انباشته‌شده را‌ تخلیه کنید!

اما فیلم فراتر از اینهاست چرا که سینمای حقیقی و از جنس هنر است نه از جنس صنعت! فیلم عمیق و روشنفکرانه است نه عامه‌پسند و گیشه‌ای. با اینکه این موضوع برای طرفداران جوکر آزاردهنده است اما هویت فردی آرتور فلک همان پسر عادی استندآپ-کمدین است نه جوکر! جوکر هویتی است که جامعه برای او انتخاب کرده و در هر لحظه سعی دارد به او تحمیل کند. او حالا که معنای زندگی، عشقش لی، را پیدا کرده است دوست دارد همان هویت آرتور را برگزیند و دیگر به جوکر بودن تمایلی ندارد! اما حقیقت تلخ این است که وقتی آرتور از هویت واقعی خود پرده برمی‌دارد علاوه‌بر معشوقه‌اش لی، بسیاری از حضار سالن را ترک می‌کنند چرا که آرتور فلک یک انسان معمولی است و یک انسان معمولی برای مردم هیچ اهمیتی ندارد؛ بلکه این جوکر بود که برای آنها حائز اهمیت بود و آن هم نه به خاطر هویتش؛ بلکه به خاطر منفعتی که برای آنها داشت!

اما دلایل متعددی وجود دارند که باعث می‌شوند جوکر در نهایت هویت آرتور را برای خودش بپذیرد و جمله تکان‌دهنده “There is No Joker” را مطرح کند که یقینا آب سردی بر پیکره طرفداران جوکر است! یکی از این دلایل حضور “پادلز” مرد کوتاهی است که در جایگاه شاهد قرار می‌گیرد و اتفاقات فیلم اول را بازگو می‌کند. فیلم کاملا با پادلز همراه می‌شود و آن صحنه دادگاه جزو معدود صحنه‌هایی است که فیلم طرف آرتور/جوکر نمی‌ایستد و حتی ضد جوکر است! گریه‌های پادلز و همینطور دیالوگی که دارد [تو تنها کسی در این دنیا بودی که من رو مسخره نمی‌کردی و حالا من از اون شب هر روز می‌ترسم و همیشه احساس کوچکی، عجز و حقارت می‌کنم] کاملا سمپاتی مخاطب را برمی‌انگیزد و این دقیقا جایی است که خود جوکر هم تحت تاثیر حرف‌های او قرار می‌گیرد و سراسیمه و خشمگین خواستار خروج او از صحنه دادگاه می‌شود.

نقد فیلم Joker: Folie à Deux | نگاهی دیگر به جسورانه‌ترین فیلم سال - گیمفا
تصویری از فیلم Joker 2 | دوربین فیلم به درستی همواره سعی در ایجاد همذات‌پنداری میان مخاطب و آرتور داشته است که به خوبی از پس آن برآمده است. اما در نقطه‌ای استثنایی هنگامی که پادلز در صحن دادگاه حاضر می‌شود؛ فیلم کاملا به پادلز نزدیک می‌شود و از او کاراکتری مظلوم می‌سازد و جوکر را به مثابه یک هیولا نمایش می‌دهد!
آرتور در دادگاه به دلیل حمایت‌های مردم و معشوقه‌اش حسابی هوایی می‌شود و هویت آنارشیستی جوکر را برمی‌گزیند و حرف‌های تندی علیه نگهبانان زندان آرکهام می‌زند که بدجوری خشم آنها را برمی‌انگیزد و باعث انتقام‌جویی وحشیانه آنها می‌شود. به نظر می‌رسد آرتور در هنگام بازگشت به زندان نه تنها دچار شکنجه‌های جسمی که حتی جنسی می‌شود و پس از کشته شدن دوست زندانی‌اش به دست نگهبان -در حالتی کاملا مستاصل و عاجز-، حس می‌کند در مسیر غیرممکن‌ها قدم گذاشته است و زمانش رسیده که شکست را در زمینۀ پذیرش هویت جوکر بپذیرد. حتی سکانسی نمادین وجود دارد که به صورت فلش‌بک نمایش داده می‌شود که آرتور گریمش را با آب پاک می‌کند و این سکانس همان نقطه پایانی است بر کاراکتر جوکر. اینجاست که فیلم بار دیگر به ظرافت به نقد تند «سیستم» می‌پردازد و این ادعا را بار دیگر مطرح می‌کند که سیستم حکمفرما هیچ‌گاه اجازه رهبری به جوکر‌ها نخواهد داد و اگر هم کسی مثل جوکر علم کند او را بدین شکل تحقیر و ذلیل می‌کند و کسی هم قرار نیست به داد او برسد!

نقد فیلم Joker: Folie à Deux | نگاهی دیگر به جسورانه‌ترین فیلم سال - گیمفا
تصویری از فیلم Joker 2 | پس از شکنجه جسمی و جنسی آرتور توسط نگهبانان زندان، دوست او سر و صدا به پا می‌کند و نگهبانان را بابت کاری که با آرتور کرده‌اند به تندی مورد خطاب قرار می‌دهد. اما نگهبانان او را خفه می‌کنند و می‌کشند! آرتور در تمام این مدت بی‌جان روی تخت افتاده است و با حالتی کاملا مستأصل و عاجز تنها شنوندۀ مرگ دوستش است! این نمای کلوز-آپ به خوبی بیچارگی آرتور را نمایش می‌دهد و تصمیم او مبنی بر حذف هویت جوکر را برای بیننده قابل درک می‌سازد.
اما به پرده سوم فوق‌العاده اثر می‌رسیم که از دو پرده قبلی -که دارای ضعف‌هایی در فیلمنامه بودند- به مراتب جلوتر است و بی‌نظیر است. پس از تماس آرتور با لی و التماس کردن از او برای حضور در جلسۀ اعلام حکم نهایی دادگاه -با اجرای زیبایی از ترانه ماندگار If You Go Away در پشت تلفن- جلسه دادگاه آغاز می‌شود و خبری هم از حضور لی نیست. حکم قرائت می‌شود و آرتور فلک در تمامی موارد به قتل عمد محکوم می‌شود و در پی آن خنده‌های هیستریک آرتور، درگیری و شورش در صحنه دادگاه و بوم! انفجار!

“جوکر ۲” از منظر صدا یکی از آثار درخشان سال محسوب می‌شود و هم موسیقی متن درخشانی دارد و هم صداگذاری‌اش فوق‌العاده است که اوج آن در همین سکانس انفجار دیده می‌شود.

پلان-سکانس تماشایی آغاز می‌شود. آرتور از دادگاه خارج می‌شود. یکی از طرفدارانش او را سوار خودرو می‌کند تا از این منطقه تحت بازرسی فراری دهد و می‌گوید [ما هنوز هم تو رو دوست داریم!] اما حقیقت این است که آرتور، جوکر را به طور کل حذف کرده است و از این به بعد فقط آرتور فلک است. بنابراین از ماشین فرار می‌کند تا به سراغ اصلی‌ترین دلیل زندگی‌اش، لی، برود تا رویاهای زندگی مشترکشان را به حقیقت گره بزند. سکانسی که از منظر کارگردانی، سینماتوگرافی و بازیگری دیدنی است و قلب آرتور و بیننده را همزمان رنده می‌کند! آری! لی هم یکی دیگر از هزاران نفری بود که فقط جوکر را دوست داشت و هیچ اهمیتی به هویت آرتور نمی‌داد. او عاشق آرتور نبود بلکه تنها عاشق جوکر بود و به همین دلیل بود که با دروغ وارد زندگی‌اش شد، با گریم کردن صورتش هویت واقعی آرتور را جوکر نامید و در نهایت هم هنگامی که فهمید جوکری در کار نیست آرتور را مثل یک زباله پس زد! حالا آرتور با قلبی شکسته به نقطه صفر باز می‌گردد. حالا آرتور هنگامی که لی در حال خواندن آواز است دستش را جلوی دهان او می‌گیرد و از او می‌خواهد که دیگر آواز نخواند. [دیگر آواز نخوان! بسه! فقط حرف بزن!] حالا دیگر رویاهای آرتور همگی به باد رفته است. در هم‌راستایی فرم و محتوا تاد فیلیپس به درستی سکانس‌های موزیکال را از بدو آشنایی آرتور و لی آغاز کرد و حالا با پایان این رابطه، دیگر موزیکال فیلم هم تمام می‌شود و خبری از ترانه و آواز نیست! دیگر زندگی مثل قبل است؛ سرد، تاریک و بی‌روح!

نقد فیلم Joker: Folie à Deux | نگاهی دیگر به جسورانه‌ترین فیلم سال - گیمفا
تصویری از فیلم Joker 2 | آرتور که حالا قصد دارد به زندگی خودش برسد موقعیت را برای فرار با لی و ساخت یک زندگی مشترک فراهم می‌بیند اما توسط لی طرد می‌شود. لی همانند مردم تنها دنبال جوکر بوده است و آرتور برای او صفر مطلق است!
و اما سکانس پایانی. هنگامی که دیوانه‌ای در زندان، کاخ آرزو‌هایش توسط آرتور فرو ریخته است و او دیگر قرار نیست جوکر باشد؛ پس از نظر او دیگر آرتور با چنین تصمیمی تنها شایسته مرگ است. فیلم به شکلی درخشان به صحنه انتزاعی مرگ جوکر به‌دستان هارلی کوئین کات می‌زند- همان سکانس موزیکالی که گفتم در انتها به آن خواهم پرداخت. می‌توان اینگونه برداشت کرد که روح آرتور به دست لی کشته می‌شود و این ضربات چاقو که سمت چپ شکم او را پاره کرده است در حقیقت همان تیری بود که لی با ترک کردن او و پشت‌کردن به عشق آرتور؛ پیش‌تر به او شلیک کرده بود و حالا این دیوانه حکم قاتل جسم آرتور را دارد! او در زدن ضربات چاقو رحم نمی‌کند و‌ چندین بار به پیکر آرتور ضربه می‌زند. می‌توانیم کمی جالب‌تر به این سکانس نگاه کنیم؛ از متن و زیرمتن خارج شویم و به «فرامتن» برویم. واکنش طرفداران تاد فیلیپس و جوکر ۲۰۱۹ به فیلم «جوکر ۲» چه بود؟! آیا جز این بود که آنها فیلم را همه‌جوره کوبیدند و به این کارگردان که تا همین مدتی پیش، چهرۀ قهرمان و محبوب آنها در عرصه سینما بود کوچک‌ترین رحمی نکردند؟! آیا نباید بپذیریم که مردم حاضر در فیلم همان مردم دنیای واقعی هستند که چون انتظارات شخصیشان از فیلم برآورده نشد و به جای «جوکر» به آنها «آرتور» تحویل داده شد دیگر به هیچ چیزی رحم نکردند و پیکر «جوکر: جنون مشترک» را با نفرت‌پراکنی‌هایشان از پا درآوردند؟!

نقد فیلم Joker: Folie à Deux | نگاهی دیگر به جسورانه‌ترین فیلم سال - گیمفا
تصویر پایانی فیلم Joker 2 | افول قهرمان با مرگ او به اتمام می‌رسد. شاید بتوان گفت جوکر را مأموران قانون و معشوقه‌اش کشتند چرا که هویت او را از او دزدیدند؛ اما ضربۀ پایانی را به جسم بی‌جان جوکر، طرفدار سرسختش می‌زند. همان‌هایی که متعصبانه جوکر را به چشم یک اسطوره می‌دیدند و حالا که دیگر اسطورۀ آنها به یک بازنده تبدیل شده او را لایق چیزی جز مرگ نمی‌دانند.

گیمفا
 

عقب
بالا